آرمان آذری - اخبار روز: به تازگی جلد دوم این کتاب نیز به بازار آمده و کاملا وقیحانه تر از جلد اول به واکاوی مسایل پرداخته است.جلد دوم کتاب مانند جلد اول آن تحریف شده و به گونه ای به رشته تحریر در آمده که انگار چند جوان الاف و الکی روشنفکر دست به اسلحه برده و البته همگی خائن و....هستند. البته لازم به ذکراست که جلد دوم تحریفاتش بسیار بیش از جلد اول است چون باید بر جنایات دهه ۶۰ گَردِ فراموشی بریزد و طبیعتا آقای نادری به عنوان یکی از حقوق بگیران «ولی فقیه» باید به وظایف خویش عمل کند و مسایل را آن گونه که اربابش می خواهد وانمود کند. من (به عنوان یک جوان ۲۲ ساله) بعد از خواندن جلد اول به این نتیجه رسیدم که چقدر ساواک مهربان بود و چقدر چریکها ضد انسان. در مورد مسایلی که چندین روایت در موردش وجود داشت، آقای نادری فقط به آنی اشاره می کرد که مطبوعش بود. مصداق بارز این موضوع قضیه فرزندان مادر شایگان شام اسبی است. محمود نادری به گفتن روایتی بسنده می کند که بر اساس آن حمید اشرف در هیبت یک قاتل پدیدار می شود که به کودکان هم رحم نمی کند. این روایت را من اولین بار از محمد قوچانی در یکی از نشریات اصلاح طلب خواندم ذیل عنوان «ما را چه به چه».آقای نادری به هیچکدام از روایات دیگر اشاره نمی کند و بعد از این روایت به نتیجه گیری و تخریب شخصیت حمید اشرف می پردازد و بعد هم کل جریان فدایی را زیر سوال می برد. آفرین بر محمود نادری که در وقاحت هم می تواند جایگاهی رفیع بدست آورد. چگونه یک آدمکش با پاکبازی و نادیده گرفتن زندگی خود به فکر مبارزه برای توده ها می افتد؟ پاسخ آقای نادری چیست؟ در مورد دیگر اعضا هم از همین شیوه استفاده می کند. مثلا در مورد مسعود احمدزاده که او را یک بریده نشان می دهد که تمامی مسایل را زیر بازجویی لو داده است. در مورد نزهت السادات روحی آهنگران به مسائل شخصی او دست اندازی می کند و به روابطش با شوهرش. ایکاش این کنکاش را در مورد نوری همدانی هم می کرد و از او می پرسید که چرا یک دختر ۱٨ ساله را عقد کرده است...
به غیر از تمامی این مسائل جالبترین نکته این است که نادری با یک تاکتیک کاملا احمقانه به تخریب شخصیتهایی که امروز زنده اند و علیه حکومت فعال هستند می پردازد. اقای نادری با این تاکتیک کسانی را که زنده اند تخریب می کند تا از وظایف امروزیش در قبال «ولایت مطلقه فقیه» کوتاهی نکرده باشد. در قسمتی دیگر اشاره می کند که ساواک در سازمان فدایی نفوذ کرده بود و نتیجه می گیرد که اگر شرایط به همین منوال ادامه پیدا می کرد ساواک به رهبری سازمان هم می رسید. حتماً در آن مرحله ساواک به مبارزه با خودش هم ادامه می داد!! ولی آقای نادری از اسناد ساواک فقط نفوذ در یکی از شاخه ها را ارائه می کند. تحقیق آقای اصغر جیلو این ادعای سخیف آقای نادری را برملا می کند. در قسمت پایانی نادری به این موضوع اشاره می کند که سازمان در اواخر حکومت شاه کاملا منفعل شده بود و بعد از کشته شدن حمید اشرف پویایی خود را از دست داده و دچار تردیدهایی در رابطه با مبارزه مسلحانه شده بود. طبیعتاً این انتقاد از خود و بازنگری از ملزومات یک جریان چپ است که مارکس و انگلس و لنین و دیگر ایدئولوگهای این جریان بارها به این موضوع اشاره کرده اند. نادری ادعا می کند که در بحبوحه انقلاب سازمان از هم گسیخته شده بود و دیگر قدرت مانوری نداشت. اما در جایی دیگر به چند عملیات (مثلا در میدان عشرت آباد) اشاره می کند. ایکاش نادری می گفت که کدام جریان مخفی توانسته است از زیر این چنین ضرباتی گذر کند و باز هم مانند قبل پویایی داشته باشد. از جریانهای سیاسی ایرانی می توان به موتلفه و فداییان اسلام اشاره کرد و از جریانهای جهانی می توان به بادرماینهوف در آلمان غربی اشاره کرد.
در ضمن سازمان چریکهای فدایی خلق ایران وظیفه مقطعی خود که زنده کردن جو انقلابی و کمک در به میدان کشیدن توده ها بود را انجام داده بود. به قول دکتر خسرو پارسا بناب موتور کوچکی بود که موتور بزرگ را به حرکت وا داشت. اما بعد از این مطلب نادری به تعدادی از عملیات سچفخا اشاره می کند که گفته قبلی خود را رد می کند. از این دست پارادوکسها در این دو جلد کم نیست. بعضی از آنها به اندازه ای سفیهانه است که هیچ پاسخی برایش نمی بینم. مثل نقش زنان که فقط پوششی بوده اند. البته در مورد جلد اول به اندازه کافی نقد افشاگرانه صورت گرفته و من بیش از این نمی خواهم به آن بپردازم. فقط به این نکته با اشاره می گذرم که از جمله کسانی که از جلد اول آن تعریف کرده اند عباس عبدی در نشریه مهرنامه است و معلوم نیست چگونه آقای عبدی این کتاب را بی طرفانه تشخیص داده است؟ مگر او جزو فداییان بوده و یا از روابط درونی آنها باخبر بوده است؟
جلد دوم با مقدمه ای برای پاسخگویی به بعضی از انتقادات وابستگان فداییان شروع می شود. قبل از ان هم محمود نادری مقاله ای در پاسخ به منقدان نوشته بود که در نشریه موسسه ناشر کتاب چاپ شده است. نویسنده با تبحر یک بازجو، به راحتی حرفها را تغییر داده و فیلسوف مابانه به پارادوکسهای انتقادات می پردازد و در نهایت نتیجه می گیرد که اینان هنوز تحمل کوچکترین انتقاد را هم ندارند. البته به نظر من حق هم دارد آخر چریکها که مانند امت همیشه در صحنه درکی از دموکراسی ندارند!! خصوصیت اصلی جلد دوم بی سر و ته بودن آن است که به راحتی خواننده را دچار سردرگمی می کند. از شاخه به شاخه پریدنهای بی رویه تصویری را در ذهن خواننده تداعی می کند که انگار مولف فقط قصد داشته انجام تکلیفی کرده باشد وبس. بعد از پیشگفتار در مورد روز ۲۰ بهمن ۵۷ می گوید که مردم به پادگانها حمله می کنند و سپس به بحثهای درونی چریکها می پردازد که «چند ماه پیش چریکها در معدود خانه های تیمی خود درگیر این بحث بودند که آیا شرایط عینی و ذهنی انقلاب فراهم است یا نه»؟ می بینید که چقدر مذبوحانه مغلطه می کند؟ معلوم نیست که مخاطب باید در کجای تاریخ بایستد؟در روز ۲۰ بهمن یا مهر۵۷؟ نادری نمی گوید که چریکها در روز ۲۱ بهمن ۵۷ راهپیمایی چند صد هزار نفره خود را در میدان فردوسی تعطیل کرده و از حضار خواستند که به قیام مردم بپیوندند و برای ادامه انقلاب به تسخیر پادگانها بپردازند. آقای محمود نادری به صورت کاملاً عیان جریان فدایی را افرادی که سواد تئوریک ندارند قلمداد می کند. در واقع از نگاه نویسنده کتاب تمامی فداییان افرادی بیسواد بودند اما این امت حزب الله بود که دانش و سواد را یکسره قورت داده بود. البته این حرف که چریکها (نه لزوما فداییان) به دلیل زندگی خاص خود از دیگر جریانها قدرت تئوریک پایین تری داشتند به خودی خود حرف نادرستی نیست. برای اثبات حرفهای خود از انشعابات متخاصم دلیل می اورد مثلا از اکثریتی برای اقلیتی و بالعکس. در مورد انشعابات متعدد نیز کاملا کودکانه به یکسری مباحث دسته چندم پرداخته و حتی از یک آسیب شناسی ساده جریان هم شانه خالی کرده و بزرگترین تفاوت جلد اول و دوم کتاب در اینجا خود نمایی می کند که در جلد اول هر چند سطحی ولی به فرجام اعضا رسیدگی می شد اما در این جلد از این هم سرباز زده و مثلا انگار که اینها را یا برق گرفت و مردند و یا خودشان به اشتباهشان پی بردند و دست از فتنه کشیدند. در مورد موضع گیری در مقابل جمهوری اسلامی، سچفخا را متهم به ذهنی بودن می کند. ایکاش اقای نادری از ابا و اجداد فکری خودش، لاجوردیها و حاج داوودها از گیلانیها و موسوی اردبیلیها هم می نوشت. از نابودی حتی آزادیهای شخصی و بیان هم می گفت و از این که چه می شود که ناگهان تمامی فداییان و جریانات دیگر به فکر سرنگون کردن حاکمیت خمینی می افتند؟ و چه می شود که حتی اکثریت که به دنبال «مبارزه ضد امپریالیستی به رهبری امام خمینی» بود، مجبور به ترک دیار شده و اعضایشان همچون انوشیروان لطفی سربدار می شوند؟ بعد از نوشتن یکسری احکام کلیشه بی ربط در مورد جریان اشرف دهقان نوبت به اقلیت می رسد. در مورد پلنوم مهر ۵٨ هستند کسانی که بهتر از منی که در آن زمان اصلا به دنیا نیامده بودم صحبت کنند. در مورد اقلیت و از هم گسیختگی این جریان هم باز به یکسری مسایل سطحی که در هر جریان وجود دارد اشاره می کند. محمود نادری استادانه از حسین زهری به نوعی حمایت کرده و با کسانی که بیش از دیگران باعث گسیختگی جریان اقلیت می شوند تعاریف ریز و هنرمندانه می کند.در واقع نویسنده در جلد دوم با تاکتیکی منافقانه و مزورانه جریانات انحرافی را برجسته می کند و البته در این موارد هم حقایق را به طور مشخص و شفاف بیان نمی کند. جریان کشتگر را از ابتدا مورد تخریب استادانه خود قرار می دهد و زمانی که نوبت به جدایی این جریان از مارکسیسم لنینیسم می رسد به آنها رجوع کرده تا تمام تفکر مارکسیستی را به چالشی کودکانه می کشاند. نویسنده پس از یکسری توضیحات سرسری (در مورد جریان اکثریت) در یک اقدام کاملا متهورانه و بدون کوچکترین اشاره ای به دلایل فرار اکثریتیها از ایران به یکسری اسناد از پلنوم این جریان در سال ۶۵ در افغانستان بسنده می کند و به اثبات نوکری اکثریتیها برای شوروی می رسد و سپس پیروزمندانه کتاب را به اتمام می رساند. نادری درصدد القا این مساله است که جریانی که بعد از چند تحول به چندین شاخه تقسیم می شود و در نهایت مضمحل شده و دیگر چیزی از آن هیاهو اولیه باقی نماند، آیا از ابتدا مساله دار نبوده است؟ و بعد به تعمیم آن به کل تفکر مارکسیستی می رسد. اما در تاریخ چند جریان بوده که از ابتدا و تا به انتها به صورت یکدست باقی مانده و بر رویه مبدا پافشاری کرده باشد؟ مگر نه اینست که دین اسلام از ابتدای شکل گیری بارها دچار انشعاب شده است؟ یا همین جمهوری اسلامی چند بار دچار شقه های درونی شده است؟ در جلد دوم نویسنده به سطحی ترین مسایل به صورت گسترده می پردازد اما در مورد مسایل کلی مانند چگونگی دفاع از فعالیتهای مستقل کارگری که دغدغه آن روز تمام انقلابیون فعال بود حرفی نمی زند. اساسا این کتاب (خصوصا جلد دوم) با بی پرنسیبی کامل به رشته تحریر در آمده که حتی افراد مطلع را نیز گیج می کند. تمامی جریانات را قبل از این که به فرجامشان برسد رها کرده و به سراغ جریان بعدی رفته و این کار به اندازه ای تکرار شده که حتی نوشتن نقد را هم دشوار کرده است از اینرو من خواندن جلد دوم کتاب را به کسی پیشنهاد نمی کنم. البته کم اطلاع ترین افراد نیز بعد از خواندن این کتاب این سوال برایشان مطرح می شود که چرا این جریان معلوم الحال توانست دهها هزار جوان تحصیلکرده را به دور خود جمع کند؟ آیا ما در کشورمان به این اندازه آدم نا آگاه و کم فهم داریم که فقط به جریان فداییان خلاصه نمی شود و مجاهدین، پیکار، راه کارگر و حتی جنبش سبز و دوم خرداد هم ایضا؟ و چرا حاکمیت ایران هر جریانی را که منتقد یا مخالف خودش است را به صورت کلیشه ای به اتهامات یکسان متهم می کند؟ و چرا این جریانات حقیر به این شکل مورد سرکوب حاکمیت واقع می شوند؟ جریاناتی که فقط "افراد معلوم الحال" را می تواند به دور خود جمع کند. نکته که اکنون مانند روز روشن است این است که بعد از کمرنگ شدن تعلقات مذهبی مردم (عرفی تر شدن اسلام) و بالا رفتن سطح سواد توده ها، رژیم و کارگزارانش مجبور به تغییر رویه شده و جانیان دیروز در هیبت روشنفکران ظاهر شده اند. کار اصلی این روشنفکران پوشالی ناامید کردن توده ها از هر جریان فکری دیگر است. اصلاح طلبان حکومتی هم این وظیفه را به درستی هر چه تمامتر انجام داده و می دهند تا با پروپاگاندا به مردم الغا کنند که جریانات دیگر هم هزاران مشکل دارند و شما باید با بردباری با رژیم رفتار کنید چون از دیگران هم بخاری بلند نمی شود.
آقای نادری من به عنوان یک جوان نسل سومی که در ایران است و از قضا پدر و مادری غیر سیاسی داشته به شما می گویم در زمانه ای که سر هر گوی و برزن جنایات رژیم و قبرستان خاوران و شبهای سیاه سال۶۰ فریاد می شود و دیگر حتی اصلاح طلبان هم زبان باز کرده و اعلام برائت می کنند (از جنایات دهه۶۰)، فکر می کنید این نوشته ها چه تاثیری بر اذهان عمومی می گذارد؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر