اجتناب ناپذیری پدرکشی سیاسی در جنبش چپ ایران

فرشین کاظمی نیا: اگر چریک های فدایی خلق ایران را چنان که متعارف است، نسل ( یا خط ) دو جریان چپ ایرانی بدانیم، ضرورتا بر این راستا خواهیم بود که چریک ها از جریان انتقادی به حزب توده ایران ( نسل قبلی ) برخاسته اند. نقد به مفهوم مارکسی آن که تیغ
جراحی نیست که اندکی به قصد ترمیم ببرد، بلکه به مثابه ساطور قصابی که کاملا منتزع می کند! از این رو، می توان گفت نقد چریک ها به حزب توده چنان آمیخته با نفی بود که کلیت ساختاری آن را برنتافت. چنان که علیرغم هزینه های سنگین، جنبش چریکی ترجیح داد به کلی راه دیگری غیر از سوسیالیسم موجود اردوگاهی را برگزیند. جز این، گروه های دیگری نیز در تاریخ چپ ایران و در درون حزب توده داشته ایم که به حزب انتقاد فراوان کرده اند و حتی از آن گسیخته اند(مانند سازمان انقلابی حزب توده)، اما جز چریکهای فدایی که در تفکر و عمل به انتزاع کامل رسیدند، سایرین حداقل در مبانی فکری و ارزشی جدا از حزب نبودند، بل که بیشتر به رهبران حزبی انتقاد داشتند تا شاکله ی آن . بدیهی است که نمی توان در بررسی تاریخی، مولفه ی زمان را در نظر نداشت . آیا می توان حزب توده را از سال 1320 (بدو تولد) تا مقطع قیام 57 ، یک پارچه و حول یک محور تلقی کرد؟ هم چنین آیا چریک های فدایی از شروع حیات خود تا کنون یکسان بوده اند ؟ پاسخ من به این پرسش ها منفی است. چه، اگر چنین نباشد، در واقع به تناقض می رسیم . همه می دانیم که چریک های فدایی (گیریم قسمتی از آن) در مقاطعی (بیش تر و بارز تر پس از قیام 57 ) به شدت متاثر از حزب توده بوده است و حتا بخشی از آن به اقدام در حزب رسید. بنا براین آن چه منطق این یادداشت را در بر می گیرد، تنها منحصر به آغاز حیات تاریخی جنبش چریکی است که بیش از نظرگاههای سیاسی به بایستگی تاریخ انتزاع یا نفی نسل قبل یا پدرکشی معطوف است . باری ، اگراکنون این گزاره را بپذیریم که چریک ها مستقل از حزب توده، آزمون و خطای تاریخی خود را آغاز کرده اند، می توان چند محور موضوعی را در این گزاره جستجو کرد که هرکدام می تواند به بحث جامعی برسد . 1/ آیا انتزاع (نفی / پدرکشی) نتیجه ی مستقیم تفاوت و اختلاف تئوری های سیاسی یا ایدئولوژیک بوده است؟ یا بیشتر به عملکرد حزب توده در مقولاتی چون کودتای 28 مرداد یا وابستگی و انطباق با سیاستهای اتحاد جماهیر شوروی برمی گشت؟ 2/ آیا گسست چریک های فدایی، مقوله ایست از جنس روان شناسی اجتماعی که می توان در قالب بندی بلوغ اجتماعی روشنفکران رادیکال (پیشاهنگ انقلابی) به آن پرداخت؟ 3/ آیا نفی گذشته و ظهور چریک های فدایی معطوف به بایستگیهای طبقاتی و ضرورت مبارزه ی رادیکال و مسلحانه بود؟ به دیگر سخن، آیا مشی و تئوری حزب توده دربرگیرنده ی نیاز مبارزه ی طبقاتی و عمل گرا در آن مقطع نمی توانست باشد و از آن جائی که ضرورت تحقق گفتمان قهرآمیز انقلابی از احتمال و امکان به عمل رسیده بود، گریزی چون تبلور یک سازمان انقلابی مسلح نمی توانست وجود داشته باشد؟ 4/ آیا همان طور که پویان در رد تئوری بقا بدان پرداخته، سیاستهای محافظه کارانه (و شاید تجدید نظر طلبانه) چنان منجر به تغییر ماهیت جریانهای چپ در آن روزگار گردید که سازمان، ضرورتا وجه انطباق تفکر انقلابی با عینیت اجتماعی واقع شد؟ (1) 5/ اصلا جدا از همه ی اینها، آیا نمودار سینوسی سیاستهای اصلاحی و انقلابی که کم و بیش، وجه بارز جنبش های اجتماعی ایران در یکصد سال اخیر شده است، این بار به شکل رابطه ی قطبی حزب و سازمان خود را نمایانده است ؟ نگارنده بر این باور است که پیرامون تک تک موضوعات ذکر شده می توان کاوش کرد و مستنداتی را برای هرکدام نشان داد. مقولات یاد شده، در بستر تکامل مناسبات اجتماعی ایران، جدا از هم نیستند و بنابراین سازوکار و تفکر نقد و نفی چریکهای فدایی به حزب توده شاید از دل مجموعه ی پاسخهای ممکن به این پرسشها برآید. پر واضح است، این پرسشها همان گونه که در ابتدا آمد ، پیش فرضی را دارد که همانا مقوله ی گسست است و چریکها را تالی ناخلف حزب می شمارد. این پیش فرض ، با سابقه ی برخی رهبران سازمان (مانند جزنی و ضیا ظریفی) در حزب توده و هم عصری این دو جریان فکری – اجتماعی و نیز وجه امکان پذیری انتخابهای آن زمانی و همچنین تجارب تاریخی جهانی تقویت می شود . به هر روی، از دل آن چه نفی حزب توده خوانده می شود، جریانی خود را به تاریخ معاصر ایران باورانده است که ساختار منسجم خود را داراست. این گنج شایگان خوشنامی بسیار پر هزینه بوده است. روشنفکرانی که در جنبش چریکی جان بر سر اعتقاد دادند، بر این باور بودند که طرحی نو در قامت مبارزه ی این مرز و بوم انداخته اند. اکنون پرسش این است آیا محور های چالشی یاد شده، (پدر کشی مذکور) در مورد خود سازمان چریک های فدایی در سالهای بعد (به ویژه پس از قیام 57) صدق نمی کند؟ (2) آیا سنت مالوف پدر کشی به سنتی معهود در سازمان بدل نشد؟ آیا انشعابهای بعدی نتیجه ی توطئه و انحصار طلبی بوده یا نفی اندیشه های اولیه ی سازمان (جزنی و ضیا ظریفی از یک سو و احمدزاده و پویان از سویی دیگر) که این بار در شرایط دشوار انقلابی و بعد سرکوب در حال تکامل بود در آن نقش اصلی را داشته است ؟ و هم چنین، آیا می توان قطب بندیهای بعدی در سازمان را از جنس تقابل سازمان و حزب توده دانست؟ هرچند به دلیل عدم انتقال نسل در سازمان و کم بودن سیر تطور آن، مقایسه ی تطبیقی این دو فرآیند بسیار دشوار است، ولی گاه رگه هایی از تشابه در آن وجود دارد . البته، بدیهی است که هدف از یک مطالعه ی تاریخی و مقایسه ای، بررسی پدیده های تکرار شونده، به منظور شناخت مناسبات اجتماعی در حال فراشدن باشد. به نظرم، چنین مطالعه ای می تواند به سهم خود در درک موضوعی مقوله ی جنبش چپ ایران مفید باشد . حرف آخر این که آن چه را که جدا از نگره های سیاسی، بر این موضوع مترتب می دانم، روح مدرن آن است. به نظرم آن (نه) ی مدرن که برآمده از اومانیزم (و نه ایندیویجوالیسم ) تاریخی است در جنبش چپ ایران، از دیرباز تا کنون، خود را نهادی کرده و کارکردهای بارزی داشته است. این (نه) ی مدرن را در صورت بندی نحله های دیگر فکری و اجتماعی در ایران نمی توان سراغ گرفت. به گمانم، همین خصلت، به باروری جنبش چپ ایران در دوره ی اخیر انجامیده که نفی تعصب ایدئولوژیک و رفتاری ثمرآن است. هرچند هیچ گاه بی نقص و اشکال نبوده و نیست .
پی نوشت: 1- پویان می گفت اراده ی معطوف به بقا، امکان انقلابی را از جریانهای چپ غیر رادیکال ستانده است و آنها را به روندی در عکس جهت ایده ی اولیه شان می کشاند. البته، او سازمان انقلابی کارگران ایران (ساکا) را به عنوان مصداق آشکار این فرآیند مثال زده است.
2- در درون سازمان چریک های فدایی خلق، از بدو پیدایش تا بعد، همواره گفت و گوهای انتقادی وجود داشته است. نقدی که مصطفی شعاعیان به سازمان داشت، یا نفی مبارزه ی مسلحانه از سوی برخی از اعضاء در زندان و مقولاتی از این دست را می توان به عنوان مثال طرح کرد. پس از قیام 57 نیز چند انشعاب و انشعاب در انشعاب مهم در تاریخ سازمان وجود دارد که همه آنها را می شناسیم.

هیچ نظری موجود نیست: