بازخوانی پرونده فداییان خلق

گفت‌وگو با فرشین کاظمی نیا، تحلیل‌گر مسائل سیاسی ایران
بهداد بردبار
 و سوده راد
در سال‌های میان حماسه سیاهکل و مهرماه ۱۳۵۶، که راهپیمایی‌های خیابانی تهران آغاز می‌شد، ۳۴۱ تن از اعضای مسلح گروه‌های سیاسی جان خود را از دست دادند. از این شمار ۱۷۷ تن در درگیری‌ها کشته شدند؛ ۹۱ نفر در دادگاه‌های پنهانی، برخی بدون محاکمه و برخی دیگر هم پس از محاکمه پنهانی، اعدام شدند. ۴۲ نفر زیر شکنجه جان باختند، ۱۵ نفر دستگیر شدند و هرگز دوباره دیده نشدند، هفت نفر دیگر خودکشی کردند تا به چنگ مأموران امنیتی نیافتند. ۹ نفر هم هنگام فرار از پای درآمدند، زندان‌بانان پس از انقلاب اعتراف کردند که افراد مذکور با بی‌رحمی تمام کشته شدند. افزون بر این حدود ۲۰۰ نفر دیگر که مورد سوءظن قرار گرفته بودند به حبس‌های ۱۵ ساله تا ابد محکوم شدند.

در ابتدا مشتاقم روایت شما را در مورد این واقعه تاریخی بدانم. چه شد که یک‌سری متقاعد شدند راه مبارزه با رژیم شاه مبارزه‌ی مسلحانه است؟
به طور مشخص و عینی می‌توان گفت در ۱۹ بهمن ۱۳۴۹، طی حمله‌ی یک گروه چریکی به پاسگاه ژاندارمری در سیاهکل (از توابع لاهیجان در استان گیلان) جنبش چریکی چپ اعلام موجودیت کرد. هرچند قبل از آن هسته‌ی چریکی مخفی شکل گرفته بود و مهم‌تر از آن، تفکر مبتنی بر مبارزه‌ی مسلحانه، علیه رژیم شاه به وجود آمده بود. در فروردین ۱۳۵۰، در ذیل اعلامیه‌ای تحت عنوان «سیاهکل، مونکادای ایران است»، عنوان«چریک‌های فدایی خلق ایران » تولد یافت و بعد از آن؛ این عبارت در برگیرنده‌ی فراز مهمی از مقاومت و مبارزه‌ی بسیاری از روشنفکران و فعالان سیاسی ایران شد.
اما برای درک و سنجش این‌که چگونه این تفکر تبلور یافت، می‌باید به قبل از آن، یعنی مقطع تاریخی ۱۳۳۳ تا ۱۳۴۲ نظر داشته باشیم.
پس از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲، و یأس گسترده‌ای که از سال سیاه بر جامعه سایه افکنده بود و نیز پس از این‌که همه‌ی امیدهایی که جامعه (ونخبگان) به حزب توده ایران، به عنوان حزب پیشرو و مترقی بسته بود، بر باد رفت؛ رفته‌رفته این تلقی پدیدار شد که امکان تغییر به شیوه‌های محتمل معمول و حزبی و پارلمانی وجود ندارد.
جو بسته و خفقان‌آور سیاسی و فرهنگی که کوچک‌ترین نقد یا مخالفتی را برنمی‌تافت و سرکوب گسترده مردم در کنش‌های اجتماعی (خواه سنتی، خواه مدرن) – مانند سرکوب معترضین در ۱۵ خرداد که حتماً راهی غیر از کشتار داشت – زمینه‌های درکی را فراهم آوردند که به مبارزه‌ی قهرآمیز (مسلحانه) انجامید. قبل از آن، رژیم شاه اصلاح‌طلب‌ها را نیز تحمل نکرد و به زندان‌های طویل‌المدت محکوم ساخت (برای نمونه دادگاه مهدی بازرگان و محکومیت آن‌ها).
متأسفانه در سال‌های اخیر، تفکر خامی که بیشتر ژورنالیستی است تا اجتماعی، کوشیده است، جنبش چریکی ایران را به مثابه‌ی حرکتی کور، بی هدف، حادثه‌جویانه و حتی گانگستری و در مثبت‌ترین حالت ممکن، به صورت آرمان خواهی‌ای ناکام و شکست خورده بنمایند. در صورتی که به نظر من، چنین نیست و برای داوری پیرامون آن چه که «جنبش چریکی چپ ایران» خوانده می‌شود، باید از پارامترهای مهمی چون تحلیل‌های تاریخی، اقتصادی- طبقاتی و جامعه شناسی و حتی روان شناسی بهره‌مند شد.
از سوی دیگر با توجه به شرایط آن روز دنیای دوقطبی و جنبش‌های آزادی‌خواهی که در اقصی نقاط دنیا (به ویژه آمریکای لاتین) به وجود آمده بود، ایده‌ی سیاسی – نظامی (یا به قول مسعود احمدزاده، نقد به وسیله‌ی سلاح) تا اندازه‌ی زیادی پاسخ‌گوی بسیاری از پرسش‌های دوران بود. قیام کوبا که طی جانفشانی‌های مبارزین پیش‌آهنگ به پیروزی رسیده بود و جنبش انقلابی برزیل می‌توانست الهام بخش روشنفکران مبارز و عاشقی باشد که حاضر بودند برای بهبودی و بهروزی جامعه و مردم خود بمیرند.
بدین‌گونه، بردار تحلیل‌های سیاسی، نزد نخبگان و روشنفکران به سمت مبارزه‌ی قهرآمیز که در واقع پاسخ به خشونت بی‌حد و حصر رژیم شاه بود گرایید. تحلیل‌های بیژن جزنی، امیر پرویز پویان، مسعود احمدزاده وعباس مفتاحی و دیگران که با هسته‌های مطالعاتی دانشجویی مرتبط بودند، «سلاح» را به عنوان تنها راه ابزار مخالفت در برابر «قدرت مطلق» برگزید. (تقریباً هم‌زمان، گروهی از مبارزین مسلمان، یعنی «مجاهدین خلق» نیز، از راهی دیگر به این نتیجه رسیده بودند).
مبارزات مسلحانه در شکست رژیم شاهنشاهی چه تأثیری داشت؟
به هر روی، بر حسب تحلیل «دومطلق» پویان در جزوه‌ی معروف به «رد تئوری بقا یا بهار» ؛ گروهی از مبارزین کمونیست به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل حمله کردند تا «قدرت مطلق» رژیم شاه را خدشه‌دار کرده باشند و طی آن مردم از سویی دیگر، تصور «ضعف مطلق» را از خود برگیرند.
این عملیات جامعه و حتی رژیم سرکوب را در بهت و حیرت فرو برد تا جایی که اثرات آن تا قیام بهمن ۵۷ به خوبی هویدا بود. 
چریک‌های فدایی، مایل بودند سیاهکل خاستگاه و نقطه‌ی عزیمت حرکت چریکی تا نیل به حرکت عمومی توده‌ها (مانند آن چه در مونکادا، در شروع قیام مسلحانه‌ی کوبا رخ داده بود) باشد. این که قیام پیشاهنگ توانست به چنین هدفی دست یازد یا خیر، بحث دیگری است که می‌توان به آن پرداخت. ولی اکنون، پس از نزدیک به چهل سالی که از آن حرکت می‌گذرد، می‌توان به بازتاب‌های آن و تأثیرگذاری آن در روند مبارزات مردم ایران و حتی منطقه نظر داشت و پرسش‌های جدی‌ای را مطرح کرد و کوشید با تحلیل درست آن بر تجربه و حافظه‌ی تاریخی جنبش‌های اجتماعی کشورمان افزود.
متأسفانه در سال‌های اخیر، تفکر خامی که بیشتر ژورنالیستی است تا اجتماعی، کوشیده است، جنبش چریکی ایران را به مثابه‌ی حرکتی کور، بی هدف، حادثه‌جویانه و حتی گانگستری و در مثبت‌ترین حالت ممکن، به صورت آرمان خواهی‌ای ناکام و شکست خورده بنمایند. در صورتی که به نظر من، چنین نیست و برای داوری پیرامون آن چه که «جنبش چریکی چپ ایران» خوانده می‌شود، باید از پارامترهای مهمی چون تحلیل‌های تاریخی، اقتصادی- طبقاتی و جامعه شناسی و حتی روان شناسی بهره‌مند شد.
باید خاطرنشان کرد متأسفانه یکی از اتهاماتی که منتقدین غیرمنصف و شاید ناآگاه به سازمان چریک‌های فدایی در بدو تشکیل خود وارد می‌کنند، این است که می‌گویند چریک‌ها تنها با «احساس و شعور انقلابی» پا به مبارزه گذاشتند. این گزاره‌ای نادرست است. تحلیل‌های بیژن جزنی، پویان واحمد زاده، از میان هسته‌های مطالعاتی دقیق و گاه کاوش‌های آکادمیک نتیجه شده است.
بی‌تردید مبارزه‌ی مردم ایران، برای نیل به آزادی و توسعه‌ی گذرگاه‌هایی بر فراز و نشیبی دارد که شرط موفقیت، حتماً خط بطلان کشیدن بر پازل مهمی چون مبارزه‌ی قهرآمیز و رهایی طلب نیست. به طور مشخص می‌توان گفت مبارزه‌ی چریک‌ها، تابوی قدرت مطلق و قاهر را شکست و جدا از حس هم‌دلی اجتماعی، حالت تعارض دلیرانه‌ای را به جامعه منتقل کرد.
این مبارزه نقش مهمی در ایجاد قطب‌بندی بین رژیم و مردم ایجاد کرد. البته باید خاطر نشان ساخت که چریک‌های فدایی در دو ماه منتهی به پیروزی قیام ۲۲ بهمن، نقش مهمی در سازماندهی نیروها و تسخیر مراکز نظامی داشتند. شاید هنوز عده‌ای به یاد داشته باشند که حتی رادیو در شب‌های درگیری، چریک‌های فدایی خلق و هواداران آنها را به سوی پادگان‌ها (مثلا لویزان) فرا می‌خواند. البته این نکته‌ای است که کاملا با روایت رسمی حکومت جمهوری اسلامی فرق دارد.
مثلا در کتابی که سال گذشته به عنوان تاریخ سازمان بر اساس اسناد ساواک منتشر شده است، در دروغی آشکار چریک‌ها را در روزهای قیام به بست نشینی در دانشگاه تهران متهم می‌کند که چنین نیست.
به هر روی، باید گفت گرچه با کشتن جزنی و عده‌ای دیگر در زندان و نیز بعد از کشته شدن حمید اشرف ساختار منسجم سازمان به شدت ضربه خورد، اما لایه‌های زیرین و وابستگان غیر تشکیلاتی به شدت فعال بودند. حتی در دو ماه آخر بقای رژیم شاه، چند نفر از اعضای سازمان در درگیری با ساواک کشته شدند.
خاستگاه اجتماعی اعضای سازمان فداییان خلق کدام طبقه اجتماعی بود؟
تنها مطالعه‌ای که تا حدی راجع به خاستگاه طبقاتی چریک‌ها انجام شده است، مربوط به پروفسور آبراهامیان در کتاب «ایران بین دو انقلاب» است. جدا از اشتباهات آماری که این مطالعه دارد، در آن به طور تقریبی، خاستگاه طبقاتی چریک‌ها، غالباً «متوسط شهری» بیان شده است. البته به این معنی نیست که از سایر طبقات اجتماعی در جنبش چریکی نداشته‌ایم. بسیاری از چریک‌ها تحصیلات دانشگاهی داشته‌اند. کارگرانی نیز بوده‌اند که بسیار فعال به جنبش چریکی پیوستند. اما همان طور که گفته شد، افراد از طبقات متوسط که درگیر با رنج روزمره‌ی زندگی بوده‌اند، وجه غالب را تشکیل می‌داده است.
در نهایت می‌توان گفت، جریان مطالعاتی مستمر و گاه انتقادی، چریک‌ها را از قالب‌های بسته تا انداره‌ای نسبت به نسل قبلی یعنی حزب توده دور نگاه داشت. شاید خودانتقادی مدام چریک‌ها، جدا از ارزش‌گذاری و داوری و انشعابات متعدد در میان آنها تا حدی ناشی از این می‌تواند فرض شود که آنها حداقل در مطالعه دگماتیک عمل نمی‌کردند.
به هر روی به قول مارکس: «برخی رنج می‌برند و فکر می‌کنند و برخی دیگر فکر می‌کنند و رنج می‌برند.»
در جنبش چریکی هر دو دسته‌ی این افراد بوده‌اند. یوسف زرکاری و اسکندر صادقی نژاد، جلیل انفرادی کارگر بودند. چنگیز قبادی و اسدالله مفتاحی و مهرنوش ابراهیمی پزشک بودند. چریک‌ها سعی می‌کردند خود را شبیه مردم طبقات پایین و رنج‌کش اجتماع بدانند. در این کوشش‌گاه دچار افراط نیز می‌شدند و در برخی موارد نظام ارزشی مارکسیستی را با برخوردهای سطحی و نالازم خلط می‌کردند. این موارد، امروز آموزه‌ای مهم است که باید منصفانه به عنوان نقد به آن پرداخت.
اعضای سازمان چریک‌های فدایی خلق چه آثاری را در آن زمان مطالعه کرده بودند؟ آیا کتاب‌ها را ترجمه هم کرده بودند یا فقط از منابع موجود به زبان فارسی سود می‌جستند؟
در آن سال‌ها با توجه به خفقان شدید که گاه حتی مطالعه‌ی غیر چپ را مخاطره‌آمیز می‌نمایاند، (بسیاری از کتاب‌های ادبی صرف، مسأله‌دار و ممنوع تلقی می‌شدند)؛ تشکیل حلقه‌ی مطالعاتی چپ در روند جنبش چریکی کاری حساس و شاید دلیرانه بود و شاهد آن هم عده‌ای از روشنفکران (گروه گلسرخی) که صرفاً یک حلقه‌ی مطالعاتی قلمداد می‌شده است، و مورد حمله‌ی شدید ساواک و پرونده‌سازی قرار گرفت.
گرچه در مقاطعی گرایشات مائوئیستی در سازمان وجود داشت، ولی هیچ گاه تئوری مائو، تحت عنوان تئوری کانون (تسخیر شهرها از طریق نفوذ در روستاها و انجام عملیات نظامی از روستاها) به عنوان تئوری مسلط سازمان شناخته نشد. قیام سیاهکل یک قیام دهقانی نبود، بلکه شورشی از جانب پیشاهنگ انقلابی بود که در روستا رخ داد.
به هر روی، نزد علاقه‌مندان به جنبش چریک‌ها در آن سال ها کتاب‌های: هری مگداف، رژی دوبره، پل سوئزی، نیکیتین و امثال اینها در کنار آثار کلاسیک مارکسیستی (لنین، مائو، مارکس) رایج بوده است. البته پر واضح است که از جریان عمل‌گرای چریکی نمی‌توان در حین مبارزه توقع مطالعات ژرف و دامنه دار داشت. زیرا چریک‌ها در پروسه‌ی عمل انتخاب‌های‌شان را رقم زده‌اند.
پویان با کتاب «رد تئوری بقا» که به جزوه‌ی بهار معروف بود، مسعود احمدزاده با کتاب «مبارزه‌ی مسلحانه، هم استراتژی، هم تاکتیک»، بیژن جزنی با آثاری که در زندان می‌نوشت و به خارج از زندان می‌فرستاد، حمید اشرف با «جمع‌بندی سه ساله» و حمید مؤمنی و بسیاری دیگر از روشنفکران جریان چریکی مباحثی را مطرح کردند که نه تنها در میان چریک‌ها، بلکه در جامعه، انعکاس ویژه داشت.
از سویی دیگر، اعضای جنبش در زندان (تا جایی که مقدور بود) دور از مطالعه نبودند. دوستانم از آن سال‌ها برایم تعریف کرده‌اند، که با توجه به نظرگاه‌های آزادی که برخی از اعضای سازمان در زندان داشته‌اند، کتاب‌های «شارل بتلهایم» که جنبه‌ای انتقادی به اتحاد جماهیر شوروی دارد را در زندان خوانده‌اند. همچنین آثار ادبی مثل «چهار صندوق» بیضایی و برخی رمان‌ها مانند «خرمگس» و «خوشه‌های خشم» از آثار پرطرفدار بوده است.
سازمان اساساً با نقد و نفی حزب توده هویت و تولد یافت و طبعاً نقد حزب توده جدا از نقد شوروی نمی‌توانست باشد. در همان سال‌ها هیچ‌گاه شوروی و حزب توده سازمان را به عنوان جریان سوسیالیستی و انقلابی تلقی نکردند و بارها در رادیو پیک ایران که از پراگ پخش می‌شد، چریک‌های فدایی با عناوینی چون نارودنیک‌ها (تروریست‌های آنارشیست دوران قبل از انقلاب اکتبر) نقد شده‌اند. چریک‌ها در موضوع استقلال عمل بسیار حساس بودند.
در ابتدای تشکیل سازمان بیژن هیرمن پور چند رساله ترجمه کرده بود. پس از او هم پویان و مومنی و بهروزدهقانی ترجمه‌هایی داشتند. برخی کارها را هم هواداران و وابستگان سازمان انجام داده‌اند. اقتصاد نیکیتین (که از منابع مهم اقتصادخوانی چپ‌های رادیکال در آن سال‌ها بود) را ناصر زرافشان ترجمه کرد. یا کتاب مالکیت خصوصی و منشاء خانواده انگلس را دکتر خسروپارسا ترجمه کرد (که به مسعود احمدزاده تقدیم شده است.) (این کتاب را در سال ۱۳۴۸ مسعود احمد زاده نیز ترجمه کرده بود)
لازم است به نکته‌ای دیگر اشاره کنم و آن، اینکه، باید خاطرنشان کرد متأسفانه یکی از اتهاماتی که منتقدین غیرمنصف و شاید ناآگاه به سازمان چریک‌های فدایی در بدو تشکیل خود وارد می‌کنند، این است که می‌گویند آنها (چریک‌ها) تنها با «احساس و شعور انقلابی» پا به مبارزه گذاشتند. این گزاره‌ای نادرست است. تحلیل‌های بیژن جزنی، پویان واحمد زاده، از میان هسته‌های مطالعاتی دقیق و گاه کاوش‌های آکادمیک نتیجه شده است.
شاید بشود گفت که ادبیات مارکسیستی سازمان بیشتر رهایی‌بخش بود تا معطوف به قدرت سیاسی. از این رو نمی‌توان آن را به قرائت نظام‌محور و دولت‌گرای استالین از مارکسیسم نسبت داد. بدیهی است کتاب‌های استالین نزد چریک‌ها خوانده و بحث می‌شد ولی گرایش غالب سازمان را در بر نمی‌گرفت.
جالب اینکه پیش از مخفی شدن اعضا و شروع عملیات مسلحانه سازمان، برخی از افراد مرتبط با جریان، مطالعات موردی خود را جهت برآورد و تنظیم تحلیل از شرایط و ضرورت‌ها، انجام داده بودند. به عنوان مثال بهرام قبادی (که آن زمان دانشجوی پزشکی دانشگاه تهران بود) مطالعه‌ی جامعی پیرامون مسأله‌ی ارضی در ایران دارد، که در آن زمان به رفقای بالای سازمان داده است. یا اندکی پس از قیام سیاهکل، برخی اعضای باقی مانده، با هدایت حمید اشرف، بررسی‌های جامعه‌شناسی حول محور تأثیر قیام سیاهکل در عامه‌ی مردم را در زادگاه‌های خود انجام داده‌اند.
این نکته هم شایان ذکر است که چریک‌های فدایی در همان دوران آثار زیادی البته با هزینه‌های جانی بسیار منتشر کردند که مهم‌ترین آن هفت شماره مجله نبرد خلق و نیز کتاب پویان و کتاب احمد زاده بود.
در نهایت می‌توان گفت، جریان مطالعاتی مستمر و گاه انتقادی، چریک‌ها را از قالب‌های بسته تا انداره‌ای نسبت به نسل قبلی یعنی حزب توده دور نگاه داشت. شاید خودانتقادی مدام چریک‌ها - جدا از ارزش‌گذاری و داوری - و انشعابات متعدد در میان آنها تا حدی ناشی از این می‌تواند فرض شود که آنها حداقل در مطالعه دگماتیک عمل نمی‌کردند.
کدام جنبش‌ها الگوی چریک‌های فدایی بود؟ آیا الگوی انقلاب چین را می‌پسندیدند و هدف‌شان انقلاب با مشارکت دهقانان بود؟
باید دید منظور از واژه‌ی الگو چیست؟ اگر منظورتان برنامه‌ی استراتژیک کاری و مبارزاتی است، باید گفت که حداقل سازمان الگو نداشته است و می‌کوشید متناسب با ضروریاتی که تشخیص می‌داد رفتار کند. (به بیان دیگر چریک‌ها یک جریان مستقل از قطب‌های کمونیستی مهم در آن دوران بودند) اگر منظور نمونه‌ای برای الهام‌بخشی است، بله، می‌توان گفت جنبش‌های چریکی آمریکای لاتین، اسپانیا، ویتنام، الجزایر و فلسطین و نیز مبارزات در پرتغال، یونان و سایر جاها الهام‌بخش سازمان چریک‌های فدایی خلق بوده است.
اگر ما پارامتر زمان و گذر و تکامل اطلاعاتی را در تحلیل نبینیم حتما اشتباه کرده‌ایم و ضرورت دارد، اگر قرار است داوری کنیم، معیارهای مشخص برای آن برگزینیم و با چشم و عقل امروزی به گذشته ننگریم، هر چند به زعم من سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران، علی‌رغم همه مسائل از پرافتخارترین و پرمایه‌ترین جنبش‌های مردمی تاریخ ایران است که بدون آن، حتما تاریخ کشورمان چیزی کم می‌داشت.
در مورد دوم، باید گفت گرچه در مقاطعی گرایشات مائوئیستی در سازمان وجود داشت، ولی هیچ گاه تئوری مائو، تحت عنوان تئوری کانون (تسخیر شهرها از طریق نفوذ در روستاها و انجام عملیات نظامی از روستاها) به عنوان تئوری مسلط سازمان شناخته نشد.
قیام سیاهکل یک قیام دهقانی نبود، بلکه شورشی از جانب پیشاهنگ انقلابی بود که در روستا رخ داد. چریک‌ها مبنای نظری تئوری کانون که همان نظریه (نیمه مستعمراتی، نیمه فئودالی) بود را تمام عیار قبول نداشتند زیرا آن را کاملاً منطبق بر بستر طبقاتی ایران نمی‌دانستند. بنا براین سازمان چریک‌های فدایی خلق با احزاب و گروه‌های دیگر (همچون رنجبران) در این مورد تفاوت‌های جدی دارد که باید لحاظ شود.
آیا چریک‌ها نگاه مثبتی به شوروی داشتند؟ آیا قرائت استالینیستی از مارکسیسم را می‌پسندیدند؟
سازمان اساساً با نقد و نفی حزب توده هویت و تولد یافت و طبعاً نقد حزب توده جدا از نقد شوروی نمی‌توانست باشد. در همان سال‌ها هیچ‌گاه شوروی و حزب توده سازمان را به عنوان جریان سوسیالیستی و انقلابی تلقی نکردند و بارها در رادیو پیک ایران که از پراگ پخش می‌شد، چریک‌های فدایی با عناوینی چون نارودنیک‌ها (تروریست‌های آنارشیست دوران قبل از انقلاب اکتبر) نقد شده‌اند. چریک‌ها در موضوع استقلال عمل بسیار حساس بودند.
در دوره‌ای، شوروی از طریق ژنرال پناهیان در عراق، پیشنهاد همکاری و کمک تسلیحاتی و مالی به سازمان را داده بود. صفاری آشتیانی – به نمایندگی از سازمان- این پیشنهاد را نپذیرفت. ولی باید گفت که علی‌رغم این مسائل، چریک‌ها – با توجه به روح زمانه و درکی که تالی آن زمان بود وبا رهیافت ها و اطلاعات کنونی قابل قیاس نیست – کمتر مواضع ضد شوروی گرفته‌اند. البته افراد مستقلی در سازمان بوده‌اند که بارها شوروی را – به ویژه در ارتباط داشتن با رژیم های سرکوب‌گر مانند شاه – نقد کرده‌اند. (البته باید بگویم طی دورانی بنا به دلایلی که بر من روشن نیست، که شاید نفوذ تئوریک حمید مومنی در نبرد خلق بوده باشد، دو مقاله در ستایش استالین و مائو نوشته شده است).
روایت مارکسیستی مسلط در سازمان قرائتی انقلابی و شورشی بود که نمی‌توان گفت استالینیستی نامیده می‌شود. شاید بشود گفت که ادبیات مارکسیستی سازمان بیشتر رهایی‌بخش بود تا معطوف به قدرت سیاسی. از این رو نمی‌توان آن را به قرائت نظام‌محور و دولت‌گرای استالین از مارکسیسم نسبت داد. بدیهی است کتاب‌های استالین نزد چریک‌ها خوانده و بحث می‌شد ولی گرایش غالب سازمان را در بر نمی‌گرفت. با همه‌ی این ها من واقعاً نمی‌دانم پس از پیروزی قیام ۵۷، چگونه عکس استالین در صفحه‌ی اول نشریه‌ی کار (وابسته به سازمان) با تحسین، در سال‌روزتولد او جای گرفت!
شاید لازم باشد تأکید کرده باشم که اگر ما پارامتر زمان و گذر و تکامل اطلاعاتی را در تحلیل نبینیم حتما اشتباه کرده‌ایم و ضرورت دارد، اگر قرار است داوری کنیم، معیارهای مشخص برای آن برگزینیم و با چشم و عقل امروزی به گذشته ننگریم، هر چند به زعم من سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران، علی‌رغم همه مسائل از پرافتخارترین و پرمایه‌ترین جنبش‌های مردمی تاریخ ایران است که بدون آن، حتما تاریخ کشورمان چیزی کم می‌داشت.

هیچ نظری موجود نیست: