این یادداشت ارتباطی مستقیم با کتاب چریکهای فدایی خلق ندارد؛ اما از ان جا که مباحثی مرتبط با مهمترین اتهام نویسنده، در جلد دوم را مطرح می کند؛ در این وبلاگ آورده شده که می تواند پاسخ گویی بسیاری از اتهامات کتاب مذکور باشد.
همن سیدی - اخبار روز: در سیامین سالگرد رویدادهای خرداد و تیر ۱٣۶۰ فرصتی فراهم شد تا به چگونگی رویدادهای آن دوران از زوایای گوناگون پرداخته شود. فراتر از وجود نظرات متفاوت و حتی متضاد در تحلیل آن رویدادها و همچنین نقش اشخاص و جریانات سیاسی، میباید به منشا آن خشونتها هم پرداخته شود. خشونتهایی که در خرداد ۱٣۶۰ وارد مرحله تازهای شد اما در واقع از اسفند ۱٣۵۷ شروع شده بود. ریشه این خشونتها را میتوان در چند محور طبقهبندی کرد: ابهام در عنوان و ماهیت انقلاب، خلف وعدهها و نقض تعهدات، نپذیرفتن قواعد اکثریت و اقلیت سیاسی، سلب حق اندیشه و تامل از مردم، استقبال از تنشها به جای حل آنها. در این نوشتاربه اختصار، به هرکدام از این موضوعات پرداخته میشود.
ابهام در عنوان و ماهیت انقلاب
انقلاب بهمن ۱٣۵۷ را نمیتوان انقلابی اسلامی نامید. اگر این انقلاب در فروردین ۱٣۵۷ و در پی چند حرکت اعتراضی با منشا اسلامی به پیروزی رسیده بود، شاید شایسته چنین عنوانی میشد. اما واقعیتی است که در آخرین مورد این زنجیره اعتراضات، یعنی در دهم فروردین ۱٣۵۷، همه پتانسیل مذهبی برای سرنگونی حکومت تخلیه شده بود. برخلاف آنکه در سه حرکت پیاپی (۱۹ دیماه قم، ۲۹ بهمن تبریز و دهم فروردین تهران) شهرها بزرگتر شده بود اما حجم و دامنه اعتراضات کاهش یافته بود. در پی این ناکامی، طرفداران آقای خمینی به سالگرد ۱۵ خرداد دلخوش بودند تا شاید حالا که بعد از ۱۴ سال نام خمینی در اذهان زنده شده، از یاد ۱۵ خرداد ۱٣۴۲ استفاده کنند و مردم را به خیابانها بکشانند که این طرح هم شکست خورد. آنها حتی نتوانستند کمتر از سه رویداد قبلی هم موجسازی کنند. در واقع ۱۵ خرداد ۱٣۵۷ رویدادی روی نداد و معلوم شد انرژی اعتراض به توهین به آقای خمینی تخلیه شده است. در خرداد و تیر ۱٣۵۷ فضای سیاسی آرام بود. مردم در سینماها "در امتداد شب" را نگاه میکردند و در منازل هم جام جهانی فوتبال را. یک ماه بعد و تنها پس از دعوت ۲۲ مرداد آقای خمینی از همه احزاب و جریانات سیاسی و روشنفکران و همچنین فراخوان کنارگذاشتن اختلافها و با تکرار این وعده که هیچ امتیاز ویژهای برای خود و روحانیون قائل نیست، اعتراضات جان تازهای یافت و به انقلاب بهمنماه انجامید. میتوان گفت انقلاب سال ۱٣۵۷، بیشتر انقلابی ائتلافی و باخواسته آزادی و عدالت بود تا یک انقلاب صرفا اسلامی.
خلف وعدهها و نقض تعهدها
اسناد و مدارک، بسیار است که ثابت میکند آنچه آقای خمینی قبل از پیروزی انقلاب میگفت با آنچه بعدا گفت و انجام داد، بسیار متفاوت بود که به اندازه کافی به آن پرداخته شده و لازم به تکرار نیست اما طرف مقابل آن زیاد بررسی نشده است. این خلف وعدهها - هم در حجم و هم در میزان اهمیت- قابل مقایسه با سایر جریانات سیاسی نبود. چپیها، دمکراتها، ملییون،نهضتآزادیها، چریکها و...بعد از انقلاب، شعار یا عملکردی در تناقض یا تضاد با شعارها و خواستههای قبل از انقلاب نداشتند. صرفنظر از درست بودن یا نادرست بودن، منطقی بودن و یا خیالی بودن ویا هر قضاوت دیگری، شعار و برنامه و اساسنامه این احزاب و جریانات، تقریبا شفاف بود، هم خودشان هم مردم، هم موافقان و هم مخالفان میدانستند که آنها که هستند، چه میخواهند و چه برنامهای دارند. اما روحانیونی که دور آقای خمینی گرد آمده بودند، یا مواضعشان قبل از انقلاب مبهم و دوپهلو بود یا کاملا در تضاد با عملکردشان در بعد از انقلاب.
نپذیرفتن قوائد اکثریت و اقلیت سیاسی
روحانیونی که در قالب حزب جمهوری اسلامی متشکل شده بودند، نه برای حضور در میدان سیاسی که تنها برای کسب قدرت سیاسی، به میدان آمده بودند. یعنی نفس حضور خود را برابر با کسب قدرت، فرض کرده بودند. به همین دلیل، صرفنظر از مکانیزمهایی که برای کسب قدرت به کار میبردند، تحمل چیزی به نام شکست یا اقلیت سیاسی بودن و یا رضایت دادن به کسب نسبتی از قدرت را نداشتند. در بررسی رویدادهای خرداد ۱٣۶۰ به نامهای از هاشمی رفسنجانی و جمعی از سران حزب، خطاب به آقای خمینی که ازنارساییها و کمبودهای بنیصدر گلایه کرده بودند، پرداخته شد اما تاکنون به تاریخ نگارش آن توجه کافی نشده است. این نامه در بهمن ۵٨ و تنها چند روز پس از پایان انتخابات ریاست جمهوری نوشته شده بود. اما شماری آن را به تاریخ بهمن ۵۹ میدانند. خود آقای رفسنجانی در یادداشتهایش اشاره کرده که یک سال قبل این نامه را نوشته بود اما به دلیل بیماری آقای خمینی، از تحویل آن خودداری کرده بود. یعنی هنوز جوهر آرا مردم به رئیس جمهور خشک نشده بود، آقای رفسنجانی شکست حزب جمهوری اسلامی را تاب نیاورده و ساز ناسازگاری نواخته بود. این همه درشرایطی است که هنوز بنیصدر اقدامی انجام نداده بود، دولتی تشکیل نشده بود، حتی در قالب طرحهای مقدماتی و کوتاهمدت هم، بنیصدر به اجرای سیاستهای خود دست نزده بود. در نامهای دیگر که از سوی آقای بهشتی خطاب به آقای خمینی نوشته شده بود، به صراحت بیان شده که اولا آنها در فضای سیاسی کشور در اقلیت قرار دارند، دوما این اقلیت بودن را برنمیتابند. طبعا آن نپذیرفتنها و نادیده گرفتن قواعد تقسیم قدرت، میتواند منشا بخشی بزرگ از تنشها و خشونتهای بعدی بوده باشد.
سلب حق اندیشه و تامل از مردم
مردمی که یکی از مهمترین انقلابهای قرن را انجام داده بودند و مدتها طول کشید تا پیروزی خود را بر یکی از حکومتهای مقتدر منطقه باور کنند، در اوج خستگی ذهنی و در فضایی پر از التهاب و هیجان، بدون مجالی برای تامل، بارها و بارها به پای صندوقهای رای کشانده شدند. حتی در فضایی آرام هم، برگزاری یک انتخابات در یک سال، کافی است تا فضای سیاسی یک کشور را ملتهب کند و آن را به "سالی انتخاباتی" تبدیل کنند. اما از فروردین ۵٨ تا اسفند ۵٨، مردم ۶ بار مجبور شدند به پای صندوقها بیایند. طی کمتر از یک سال، ظرف ۱۱ ماه، رفراندوم جمهوری اسلامی، انتخابات شهر و روستا، انتخابات خبرگان رهبری، رفراندوم قانون اساسی، انتخابات ریاستجمهوری و انتخابات مجلس شورای ملی (اسلامی) برگزار شد. امروزه علیرغم اینکه شفافیت سیاسی بیشتر شده و گردش اطلاعات شدت پیدا کرده است، باز به مردم انقلابکرده تونس و مصر توصیه میشود که برای برگزاری انتخابات عجله نکنند. غیر از تشدید تشنجها و داغ کردن احساساتی که میباید به تدریج جای خود را به منطق بدهد، مهمترین پیامد چنین شتابی، کاهش مشارکت مردم است. در همان سال و در اولین انتخابات، ۹٨% مردم شرکت کردند اما در آخرین انتخابات ،یعنی انتخابات اولین پارلمان پس از انقلاب، تنها ۵۰% مردم رای داده بودند. در انتخابات میاندورهای همان مجلس اول، وضعیت مشارکت از این هم خرابتر شد به گونهای که نماینده تبریز با ۹ هزار رای و نماینده کرمانشاه با ۶ هزار رای به مجلس راه یافتند .واقعا معلوم نیست که با چه اعتماد به نفسی به کرسی نمایندگی شهر خود تکیه داده بودند. طبعا همین کاهش مشارکتها درایجاد دلسردی، ایجاد بدبینی، تنش و نهایتا توسل به خشونت نقش خواهد شد.
استقبال ازتنشها به جای حل آنها
فضای آن دوران تنها با این ۶ انتخابات پیاپی ملتهب نشده بود. در این یک سال رویدادهای غیرانتخاباتی دیگری روی داد که مزید بر تنشها شد. وقایع نوروز سنندج، درگیریهای گنبد، اشغال سفارت آمریکا، جنگ سه ماهه کردستان (مرداد تا آبان ۵٨)، مرگ بحثبرانگیز آیتالله طالقانی و اولین برخوردها با روزنامهنگاران و توقیف مطبوعات، مردم را سردرگم کرده بود. در این میان نقش سران حزب جمهوری اسلامی بسیار جالب بود. یا در خلق آن تنشها نقش داشتند یا در تشدید آنها! رویداد اشغال سفارت آمریکا از مواردی بود که آقای خمینی یا سران حزب جمهوری در وقوع آن نقش چندانی نداشتند و حتی افرادی چون رفسنجانی و خامنهای که همزمان با آن رویداد، در عربستان به سر میبردند، نگران واکنش احتمالی آمریکایی ها در مورد خودشان بودند. اما پس از چند روز تاخیر همه از آن استقبال کردند و از آن برای ایجاد فرصتی دیگر برای داغ نگهداشتن اعصاب مردم استفاده کردند. بسیاری معتقدند حمله سال ۱٣۵۹ عراق به ایران یکی از پیامدهای این اقدام بود که وقوع این جنگ هم خود مزید بر تنشها شد و شرایط سیاسی کشور را برای چندین سال "کاملا حاد و ویژه" نگه داشت. همان شرایط حاد هم خود به زنجیرهای از خشونتهای دیگر انجامید.
این نوشتار در پی کمرنگ کردن نقش سایر اشخاص و جریانات سیاسی در "وقوع و تشدید" خشونتها نیست بلکه تلاشی است برای یافتن "منشا و عوامل اصلی" خشونتها که عدم توجه به آن وصرفا پرداختن به خود خشونتها، تنها بر ابهام و پیچیدگیها خواهد افزود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر