هارون یشایائی: در شماره 63 مجله شهروند امروز (24/6/1387) آقای جلال توكلیان در معرفی كتاب «چریكهای فدائی خلق» تالیف محمود نادری كه باستناد اسناد و مداركی كه از بایگانی «ساواك شاه» بهدست آمده نوشته شده است، توضیحات و اظهارنظرهایی كردهاند كه خالی از اشكال نیست و از انصاف بدور است.
قبلاً لازم است بگویم من با بیژن جزنی از دوران نوجوانی تا كشتنش بهدست رژیم پهلوی در تپههای اوین دوستی و همكاری نزدیك داشته و جریان چریكهای فدائی خلق را از دیدگاه او میشناسم و خودم بهلحاظ خصوصیات فردی و نوع اعتقاداتم اصولاً با تكروی و اقدامات خشونتبار و توسل به اسلحه از روی احساسات و اقداماتی از این دست مخالف بودم و این موضوعی بود كه بیژن و دوستان مشتركمان بهخوبی میدانستند و بههمین لحاظ آنها هرگز درصدد یارگیری با من برنیامدند و هیچگاه مرا برای عقاید یا روحیهام تحقیر و تهدید نكردند.
با اینكه آقای جلال توكلیان جریان بیژن جزنی و دوستانش را در تفاوتی مشهود با افراد و گروههای تشكیلدهنده سازمان فدائیان خلق بررسی كردهاند ولی در تحقیر و توهین همه را یك كاسه كرده و چیزی كم نگذاشتهاند. توصیههای حكیمانه ایشان به افراد برای انتخاب «قالبهای مشخص زندگی فردی» و لابد فراموش كردن تعهدات اجتماعی محل ایراد و بحث مفصل است كه نه در این مقاله میگنجد و نه به آن مربوط میشود. اما امروزه دیگر جای شك نیست، آنچه بهعنوان اقدامات مسلحانه سیاسی در شكل سازمانهای كوچك یا كمی بزرگتر از افراد عموماً روشنفكر جوان از ایران و یمن گرفته تا دیگر شهرهای آسیا، آمریكای لاتین، آفریقا، اروپا، ژاپن و هر كجای دیگر تشكیل گردیده بهوجود آمده و عمل كردهاند، تفكری آرمانگرایانه، بیحاصل و شكست خورده بوده و هست و خود بر بطلان خود گواهی دادهاند.
ولی گویا آقای جلال توكلیان فرصت نكردهاند نگاهی به وضعیت جهان در آن سالها بیاندازند. سالهایی كه بچههای دبستانی شهر خودمان نام «چهگوارا» را با گچ بر تخته سیاه مدارس مینوشتند و جوانان سعی میكردند به شكل و قیافه «فیدل كاسترو» درآیند. نهضتهای رهاییبخش در الجزایر و فلسطین توسل به اقدام مسلحانه را با افتوخیزهایی به یك روش موثر بدل كرده بودند. گروههای «بادرتیهوف» در آلمان «بریكاد روسو» در ایتالیا، ارتش سرخ ژاپن و بسیاری از جریانات چریكی و تروریستی دیگر ذهن اكثر جوانان جهان را بهخود مشغول داشته بودند. نظام جهانی امپریالیسم و دولتهای دستنشانده آنها آنچه را رنگ و بویی از شرافت و انساندوستی، آزادیخواهی و دفاع از حقوق ملتها داشت، بیمحابا به شدت و سرعت سركوب میكردند و بهقول بیژن جزنی فقط صدای تفنگ میتوانست نشان اعتراض باشد كه البته آن هم بهجایی نمیرسید همانطور كه نرسید.
آقای توكلیان در پایان مقاله خود گفتهاند «چریكهای فدائی خلق نیز مانند بسیار كسان دیگر انتخاب خود را كه همانا مشی مسلحانه، بود كرده بودند.» من دیگر چریكها را نمیشناسم، ولی میدانم انتخاب «مشی مسلحانه» بر بیژن و تفكر او تحمیل شده بود، او همه راهها را بسته میدید، او تاكید میكرد بالاخره در مقابل این همه ظلم و بیدادگری و خفت و زبونی نظام ستمشاهی كسی باید چیزی میگفت. سلطهجویان نظام استعماری و نوكران آنها باید میدانستند در میان ملت ما، مردان و زنانی هستند كه فریاد میكشند و تسلیم نمیشوند. آنها باید میدانستند كه ملت ما چون گوسفندان زبان بسته به مسلخ نخواهد رفت هرچند جوانان خود را در این راه قربانی خواهد كرد تا نشانی از شرف و اعتبار تاریخ خود را در برابر چشمان جهانیان به نمایش بگذارد.
بهگواهی نوشتههای همین كتاب و مشاهده شخصی من ناچیز دوستان جزنی و یارانش در هر فرصتی در فریاد مشترك مردم علیه استبداد شركت میكردند و در واقع در سالهای 1339 تا خرداد 1342 از فعالترین گروهها لااقل در جریان چپ بودند و شاید بههمین دلیل در معرض انتقامجویی «ساواك شاه» قرار گرفتند تا اقدامات مسلحانه انجام نشده و بیحاصل خود. بهنظر بنده همه جوانانی كه آرمانگرایانه با هر تحلیل و دیدگاهی برای اینكه حقانیت ملت ایران را بهگوش جهانیان برسانند جان فدا كردند، با همه اشتباهات، تندخوئیها و گاه بداخلاقیهای خود قابل احترام و ستایش هستند.
از نواب صفوی و یارانش كه بهوسیله دژخیمان نظام شاهی تیرباران شدند تا بیژن جزنی و گروهش كه در تپههای اوین بهخاك و خون افتادند تا جوانان بینام و نشان كه گلولههای خود را نه بر سینه دشمن كه بر آسمان ایران و گاه بر سینههای خود شلیك میكردند تا فریاد ظلمی كه بر ملت ما میرود در فضای سرزمینمان طنینانداز شود و پژواك آن از جنگلهای سیاهكل به اقصا نقاط ایران برسد و شهیدانی كه دلاورانه در هشت سال جنگ تحمیلی صدام از آرمانهای خود و مرزهای میهن ما دفاع كردند، همه و همه فرزندان شریف ملت ایران هستند و بر حقانیت مردم ما در مبارزه با امپریالیسم و نظام سلطه شهادت میدهند.
بیتردید حضور حماسی مردم و رهبری داهیانه امام خمینی در بهمنماه 57 تداوم مبارزه طولانی همه نسلهای فداكار و ازخودگذشته بوده است و این فریاد پیروزی ملت ما كه یكصدا از زبان امام خمینی بهگوش جهانیان رسید تاریخ آینده ایران را ساخت و میسازد. تعجبآور است چگونه آقای جلال توكلیان در مقاله خود فرمودهاند «منظور من تخفیف آنان نیست بلكه منظور تبیین غلبه «شور مبارزه» بر «ایدئولوژی» در آن دوره است.» حرفی كه رهبران حزب توده در ساخت و باخت دائمی با رهبران شوروی آن روز مرتباً در مورد فعالیتهای دیگری بهجز آنچه خودشان گوش بهفرمان میكردند بر زبان میراندند و شور مبارزه جوانان ما را در مقابل بیتدبیری و حرفشنوی بیچونوچرای خود تخطئه میكردند.
ایراد و گلهمندی اساسی من از آقای توكلیان ادبیات بهكار رفته در این مقاله و مطلب مورد بحث است. نكته مهم دیگر اینكه فقط با استناد به گزارشات مامورین «ساواك شاه» نمیتوان تاریخ ملت ایران یا مقطعی از آن را نوشت، این اسناد هر چقدر هم قابل مراجعه و استناد باشد گویای حدیث پر خون ملت ایران در پیمودن راهی طولانی از استبداد تا استقلال و آزادی نیست. در خاتمه برای اینكه دلیلی باشد در اینكه این صفات شایسته بیژن جزنی و سایر جوانان مبارز و از جان گذشته ما نیست جریان آخرین ملاقات خود را با بیژن جزنی در زندان شهربانی شهر قم یادآور میشوم. من و همسرم بعد از بارها مراجعه و التماس و پارتیبازی موفق شدیم بیژن را در زندان قم ملاقات كنیم، آن روزها بیژن در زندان نقاشی میكشید و درباره كارش بهما توضیح میداد و مأمور شهربانی بالای سر ما ایستاده بود و حرفها ما را گوش میكرد.
ضمن صحبتها همسر من به بیژن گفت انشاالله بهزودی آزاد میشوید و بالای سر خانه و زن و فرزندانتان میروید، بیژن بلافاصله رو به همسرم گفت امیدی به آزادی ما و بیرون آمدن از زندان نداشته باشید، همسرم كه بیوقفه گریه میكرد رو به آسمان گفت خدا فرجساز است ناامید نباشید. یكی دو هفته قبل از این ملاقات یكی از دوستان مشتركمان در حادثه رانندگی جاده چالوس جان بهجان آفرین تسلیم كرده بود. من به بیژن گفتم سرنوشت خراسانی را شنیدهای، بیژن تاكید كرد شنیده است و رو به همسرم كه هنوز بهشدت گریه میكرد گفت خیال كنید من هم مثل در جاده چالوس كشته شدهام برای او هم اینهمه زاری میكردید تازه او تصادفاً كشته شد، و ما برای چیزی میمیریم. بیان این خاطره در جواب اینهمه ناسزا بود كه آقای جلال توكلیان قلم زدهاند، ما به تهران برگشتیم و من بعد از آن تا امروز یك لحظه بدون آن خاطره زندگی نكردهام.
دانستم كه این «كاشفان فروتن شوكران» با نثار جان خود نه سروری و پیروزی خود در عمل یا اثبات آن در ایدئولوژی را تحقق نیافتند بلكه بر حقانیت مبارزه ملت ایران علیه نظام ستمشاهی مهر تایید زدند. كمترین ادای دین من به بیژن جزنی، حسین ضیاء ظریفی، مشعوف كلانتری یعنی كسانی كه آنها را نه در مسیر مبارزه مسلحانه بلكه در جریان زندگی میشناختم و همه كسانیكه در جریان مبارزه و جنگ تحمیلی بهشهادت رسیدند این است كه برایشان رحمت الهی آرزو كنم و به روان پاك آنها درود بفرستم و یادآور شوم آنها جان فدای رهایی ملت ایران از ظلمات نظام شاهی بودند و از جمله شریفترین انسانیهایی كه میشناختم و میشناسم میباشند.
هارون یشایائی
منبع: نشریه شهروند امروز
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر