فریبرز سنجری: مدتهاست که ماشين تبليغاتی جمهوری اسلامی کارزار کثيفی را برعليه جنبش انقلابی مردم ما براه انداخته است که طی آن می کوشد با توسل به دروغ و تهمت، چهره ای غیر واقعی از سازمان های مخالف رژیم شاه که در دوره های گذشته در صحنه سیاسی ایران فعال بوده اند، بدست دهد. اما در این کارزار کثیف، این تنها عناصر شناخته شده خود رژیم نیستند که فعالیت می کنند، بلکه جریانات و افراد دیگری نیز هستند که با هم آوازی با ماشین تبلیغاتی جمهوری اسلامی به خصوص بر علیه نیروهای چپ، نقش غیرانقلابی و یا ضد انقلابی خود را از طریق انتشار کتاب و مقالات که تعداد آنها کم هم نیست ، ایفاء می کنند.
در ارتباط با کارزار مزبور، تا آنجا که به خود دست اندرکاران جمهوری اسلامی مربوط می شود مراجعه به بعضی از نشریات رسمی و کتاب هائی که در چند سال اخیر بوفور منتشر شده اند، این حقیقت را ثابت می کند. یکی از آخرین موارد در ارتباط با این زمینه کتابی تحت عنوان "چريکهای فدائی خلق از نخستين کنش ها تا بهمن 1357 " می باشد که توسط وزارت اطلاعات منتشر شده است. همانطور که پیش از این نیز تأکید شده، با توجه به نقش برجسته و غير قابل انکار چريکهای فدائی خلق در مبارزه بر عليه رژيم وابسته به امپرياليسم شاه، نویسندگان کتاب مذکور آگاهانه کوشش کرده اند که با تحريف تاريخ اين جريان انقلابی، دروغها و اراجيف خود ساخته خویش را به جای تاريخ واقعی جا زده و چهره رزمندگان چريک فدائی را در نزد نسل جوان مخدوش سازند. اما در مورد کسان دیگری که در این بساط گسترده از طرف رژیم به بازی مشغول اند، می توان به آنهائی اشاره کرد که از هر وسیله ای برای کوبیدن چریکهای فدائی خلق در دهه 50، تحت عنوان تاریخ یا خاطره نویسی یا هر عنوان دیگری استفاده می کنند. دراین میان، از زمان سازماندهی کارزار کثيف فوق الذکر برعليه نيروهای اپوزيسيون و از جمله چريکهای فدائی، یکی از دستاویزهائی که مورد استفاده چنان افرادی برای حمله به سازمان چريکهای فدائی خلق قرار گرفته، دروغ وقیحانه ای است که در سال های اخیر اساسا بر مبنای دو نامه ساواک ساخته شکل گرفته است. در کتاب دشمن (چريکهای فدائی خلق از نخستين کنش ها تا بهمن 1357) بر مبنای همان دو نامه ساواک ساخته يکی از محور های مورد تاکيد القاء اين دروغ است که چريکهای فدائی خلق جهت حفظ "بنيان های ايدئولوژيک" خود مبادرت به تصفيه درونی اعضای مخالف خود می کردند. این ادعا البته در مطلبی تحت عنوان "هدف دشمن از "تاريخ نگاری" برای چريکهای فدائی خلق چيست؟" اخیراً از طرف نویسنده این سطور در یک جلسه پلتاکی و به صورت مقاله ای جداگانه مورد افشاگری قرار گرفت. حال برای افشای هر چه بیشتر این ادعای دروغ لازم است به باز کردن مشت کسانی پرداخته شود که تصمیم به ایفای نقشی در بساط رژیم ساخته گرفته و چنان اتهامات بی اساسی را به اشکال گوناگون به چریکهای فدائی خلق وارد می کنند. یک نمونه برجسته بی مسئوليتی و تهمت زنی بيشرمانه در این زمینه را می توان در کتابی ملاحظه نمود که تحت نام "هشت نامه به چريکهای فدائی خلق (نقد يک منش فکری)" عرضه شده است. این کتاب که به "همت" خسرو شاکری ساکن اروپا، در تهران انتشار يافته است حاوی شش نامه از مصطفی شعاعيان به چريکهای فدائی و دو نوشته از وی در نقد نظرات آنهاست که همانطور که ملاحظه می شود با بی مسئوليتی "هشت نامه" نام گذاری شده است.
اولین موضوعی که در رابطه با این کتاب جلب توجه می کند پخش علنی آن در ایران در شرایط سانسور وقیحانه سربازان گمنام امام زمان می باشد. در چهار چوب سیاست وزارت اطلاعات مبنی بر میدان دادن به اندیشه های انحرافی و ارتجاعی تحت پوششی ظاهراً چپ، این امر در حالی که بیانگر "لبيک" گفتن و فضا دادن به "همت" ادعائی تهیه کننده کتاب مذکور از طرف آن وزارت می باشد، درعین حال نشان می دهد که وزارت اطلاعات جهت کوبيدن چريکهای فدائی خلق از انتشار نامه های شهيد مصطفی شعاعيان نیز بمنظور بهره برداری های ضد انقلابی خود دريغ نورزیده است.
سوء استفاده از نام و انديشه های مصطفی شعاعيان که در 16 بهمن سال 54 در نبردی نا برابر با نيروهای سرکوبگر شاه به شهادت رسيد، جهت کوبيدن چريکهای فدائی خلق البته ابتکار جديدی نيست. قبلا هم کسانی با تکيه بر افکار و نظرات او که در تقابل با ديدگاه ها و نظرات چريکهای فدائی خلق قرار دارد، دست به کوشش هائی جهت تخطئه تئوري های مارکسيست- لنينيسی چريکهای فدائی زده و چریکها را مورد حمله قرار داده اند که البته ناکامی آن اقدامات، از چشم جنبش انقلابی مردم ما پنهان نمانده است. اما آنچه کتاب "هشت نامه به چريکهای فدائی خلق (نقد يک منش فکری)" را در مجموعه چنين تلاش هائی در موقعيت ويژه ای قرار می دهد، زندگينامه ای است که جهت معرفی مصطفی شعاعيان در این کتاب درج شده و نویسنده با استناد به همان نامه های ساواک ساخته که در بالا به آنها اشاره شد، اتهامات کثيف و رذيلانه ای را به چريکهای فدائی خلق وارد نموده و به قول خود "انگشت اتهام جدی" ای را به سوی اين تشکيلات انقلابی نشانه رفته است. در این قسمت که تحت عنوان "سرگذشت مصطفی شعاعيان" در آغاز کتاب درج شده، نويسنده با بی مسئولتی کامل و بدون ارائه کمترین دلیل و سندی اتهامات سنگین و وقیحانه ای را به سازمان چریکهای فدائی خلق وارد می کند. یکی از آن اتهامات به این صورت مطرح شده است:" اين را هم نبايد نا گفته گذارد که در همين زمان (پس از انتشار انقلاب توسط مزدک در ايتاليا) يکی از همکاران قديمی شعاعيان به نام پرويز صدری ناپديد شد و تا مدت ها اين گونه به نظر می آمد که وی بايد به دست عمال ساواک کشته شده بوده باشد. در چنين صورتی مسلما، همچون موارد ديگر، می بايستی محل دفن او پس از سقوط رژيم سابق از طريق بررسی دفتر های ثبت ساواک کشف می شد. اما چنين نبود. اين امر می رساند که او بايد به احتمال قوی از سوی گروه هائی که با شعاعيان و يارانش توافق نداشتند به قتل رسيده بوده باشد. آنچه انگشت اتهام جدی را به سوی مسئولان فدائيان آن زمان متوجه می کند، نامه ای ست که يکی از آنان (حميد اشرف) به اشرف دهقانی در خارج از کشور نوشته بود و ميکروفيلم آن در يورشی به اقامتگاه موقت وی توسط پليس آلمان به دست ساواک رسيد. اين نامه چند ماه بعد در کيهان به چاپ رسيد و اخيرا نيز در يک مجموعه از اسناد ساواک مجددا چاپ شده است. در اين نامه نويسنده به رفقايش اعلام می داشت که طی يک "تصفيه" سازمانی سه تن عنصر "ناصالح" "محاکمه" و اعدام شده بودند. " (نقل از صفحه سی کتاب "هشت نامه به چريکهای فدائی خلق" به همت خسرو شاکری).
شاید در برخورد اول خواننده متوجه منظور نویسنده نشود که دستگیری رفیق اشرف دهقانی در آلمان و اتهاماتی که در این رابطه به چریکهای فدائی خلق زده می شود چه ربطی به موضوع ادعائی بالا دارد. ولی با کمی دقت می توان دید که مدعی با "همت" ما، با استناد به نامه ای که ساواک برای بد نام کردن چريکها نوشته و در همان زمان در رسانه های دولتی منتشر و در همان زمان هم از طرف سازمان چریکهای فدائی خلق تکذیب شد، با بی مسئوليتی و بدون لحظه ای تعمق و تحقيق مدعی شده که چون دوست شعاعيان به نام پرويز صدری معلوم نيست که چه به سرش آمده پس حتما بوسيله "مسئولان فدائيان" "تصفيه" شده است و باید به قول خودش "انگشت اتهام" را به سوی چريکهای فدائی نشانه گرفت. اتهام زننده در این برخورد خویش آنقدر غیر مسئول است که اگر کسی از وی سوال کند که بر چه مبنائی چنين اتهام کثيفی را به سازمانی که در دهه 50 به قول خود مصطفی شعاعيان "سازمان پيشگام جنبش انقلابی" (همانجا صفحه 155) و "مبتکر و پيشگام برنده ترين گونه پيکار - يعنی ستيز مسلحانه - در اين سرزمين" (همانجا صفحه 128) بوده ، میزنی؟ پاسخ آماده ای در آستین دارد و خواهد گفت چون در نامه ای که می گويند حميد اشرف برای اشرف دهقانی نوشته و در آلمان به دست پليس آن کشور افتاده و سپس به ساواک داده شده و در کيهان سال 55 هم چاپ شده این طور نوشته شده است که فدائيان سه تن را محاکمه و اعدام نموده اند، پس حتما يکی از اين سه نفر باید پرويز صدری بوده باشد. واقعاً، این، همه دلیل و استدلال و سند و مدرکی می باشد که چریکهای فدائی خلق با آن مورد حمله نویسنده آن زندگینامه قرار گرفته است. براستی چه نامی به جز عوامفریبی باید به چنین برخوردی داد! اولاً نامه ای که نویسنده به آن استناد نموده و همچون دیگر همپالگی هایش مدعی است که در جريان دستگيری رفيق اشرف دهقانی در آلمان بدست پلیس افتاده ، یکی از همان نامه های جعلی ساواک ساخته می باشد که در فوق به آن اشاره شد و در افشای ادعای مربوط به آن نامه ها نیز تا کنون به تفصیل توضیح داده شده و جعلی بودن آن نامه ها به اثبات رسیده اند (همانطور که اشاره شد ، در این زمینه لازم است به سخنرانی پالتاکی تحت عنوان "هدف دشمن از "تاريخ نگاری" برای چريکهای فدائی خلق چيست؟" رجوع شود). ثانیاً بیائید به اين مدعی نا آگاه بگوئيم که باشد ، فرض کنيم که فدائيان، به قول شما به دليل "مسموم" بودن به "شيوه های استالينی- توده ايستی"، واقعاً دست به حذف فیزيکی اعضاء خود می زدند و فرض کنیم که آنها سه نفر از اعضای خود را کشته باشند، اما شما موظفید به این سوال پاسخ بدهید که شما چطور چنین چیزی را فهميديد و مهمتر از آن فهمیدید که يکی از آنها پرويز صدری بوده است؟ شمائی که در آن زمان در خارج از کشور زندگی می کرديد و هيچ رابطه ای با فدائيان نداشتيد و حتی مخالف آنها بوديد آيا می شود بگوئيد که چطور به اسرار درونی اين تشکيلات مخفی و زير زمينی پی برده و به اين امر يقين پيدا کرديد که پرویز صدری توسط "فدائیان"، "تصفیه" شده است؟ تا آنجا که به خود اجازه داديد که آنرا در کتابی که در ايران آزادانه منتشر شده ، طرح نمائيد؟ تازه مگر پرویز صدری با سازمان چریکهای فدائی خلق ارتباط داشته و از اعضای این سازمان بوده است که شما از "تصفیه" او صحبت می کنید؟ چه کسی گفته که در زمان ارتباط گرفتن مصطفی با چريکها در تير سال 52 ، فردی به نام پرويز صدری نيز با وی به چريکها پيوسته است که شما ادعا می کنید که وی بعدا بوسيله آنها "حذف" شده است؟ اسامی "بازماندگان" گروه رفيق نادر شايگان که در زمانهای مختلف در ارتباط با چريکهای فدائی خلق قرار گرفتند، چه در نامه های خود مصطفی و چه در خاطرات کسانی که از نزديک در اين رابطه بوده اند و يا کسانی که چيزی در آن مورد نوشته اند، کاملاً مشخص است که عبارتند از رفقا مرضيه احمدی اسکوئی ، صبا بيژن زاده ، فاطمه سعيدی (رفيق مادر) و فرزندان جوانش و خود مصطفی شعاعيان. شکی نیست که اگر پرويز صدری هم در اين رابطه با چريکهای فدائی در تماس قرار گرفته بود، دليلی نداشت که نامش قيد نشود چون می دانيم که به دنبال ضربه خرداد 52 به گروه رفيق نادر شايگان و شهادت رفقا نادر شايگان ، حسن رومينا و نادر عطائی، هويت اکثر رفقائی که باقی مانده بودند برای ساواک شناخته شده و آنها مجبور به پذيرش زندگی مخفی شدند. آیا از نظر نویسنده "سرگذشت مصطفی شعاعیان" که می گوید پرويز صدری از دوستان مصطفی شعاعيان بوده، وی به این دلیل توسط چریکها کشته شده است؟ پس چرا شخص شعاعيان در شرايطی که در همين شش نامه سرگشاده هر چه دلش خواسته به چريکهای فدائی و شهدای آنها از جمله رفيق مرضيه احمدی اسکوئی گفته، هیچوقت چنين اتهامی را متوجه فدائيان نکرده است؟ آنهم در شرايطی که چه بر اساس آنچه تا کنون در رابطه با ارتباطات مصطفی شعاعيان با چريکهای فدائی منتشر شده است و چه با توجه به اين امر که مصطفی همه چيز را خود می نوشته وچاپ می کرده و در نامه هايش هم تاکيد دارد که "من با شفاهی بازی موافقت ندارم" (صفحه 74) روشن است که اگر چنین چیزی واقعیت داشت و وی کمترین شکی در این زمینه داشت حتماً آن را می نوشت. (1) اما با توجه به همه آنچه در این زمینه گفته شد بايد به آقای خسرو شاکری بگويم که اتهام شما به چريکهای فدائی مرا به ياد آن مثل معروف می اندازد که فرد بی اطلاع اما متکبری می گفت "خسن و خسين هر سه دختران معاويه بودند" و در پاسخ به وی گفته شد که اولا خسن نبود حسن بود ثانيا خسين نبود حسين بود و ثالثا سه نفر نبودند دو نفر بودند و رابعا دختر نبودند ، پسر بودند و بدتر از همه دختران معاويه نبودند بلکه پسران علی بودند. حال بايد به شما هم گفت که اولا آن نامه ها را حميد اشرف برای اشرف دهقانی ننوشته ، بلکه ساواک ساخته و جعلی و بی اعتبار اند. ثانيا زمان دستگيری اشرف دهقانی در آلمان در سال 54 ،نامه های آنچنانی همراه وی نبوده که بدست پليس آلمان بيفتد. (2) ثالثا ، بر عکس ادعای آن نامه جعلی، چريکهای فدائی کسی را به دليل حفظ "بنيان های ايدئولوژيک" شان "تصفيه" نکرده اند که يکی از آنها پرويز صدری باشد. رابعا اساسا کسی تا کنون ادعا نکرده است که پرويز صدری با چريکهای فدائی کار می کرده که آنها قادر باشند نامبرده را "تصفيه" فیزيکی کرده باشند.
در ادامه مطلب، مدعی اتهام کثيف فوق، نوشته است که چون "پس از سقوط رژيم سابق از طريق بررسی دفتر های ثبت ساواک" می بايست "کشف" شود که محل دفن پرويز صدری در کجا قرار دارد و چنين نشده است پس "اين امر می رساند که او بايد به احتمال قوی از سوی گروه هائی که با شعاعيان و يارانش توافق نداشتند به قتل رسيده بوده باشد. "(صفحه سی) همانطورکه ملاحظه میشود ، سخيفانه تر از اين نمی شد سخن گفت. اما چه می شود کرد وقتيکه قرار است بدون تحقيق و بدون تکيه بر اسناد و مدارک زنده و واقعی و در خوش بينانه ترين حالت صرفا به دليل باور ايدئولوژيک به "مسموم" بودن چريکهای فدائی به" شيوه های استالينی- توده ايستی"، به یک نیروی سیاسی انقلابی اتهام زد، کار بهتر از اين هم در نمی آيد. مگر پس از سقوط رژيم سابق همه اسناد ساواک به دست نيرو های انقلابی افتاد که حالا شما با بررسی آنها متوجه شده اید که فقط نام پرویز صدری در "دفتر های ثبت ساواک" نیست؟ همه می دانند که "دفتر های ثبت ساواک" همه دراختیار رژیم جمهوری اسلامی قرار دارد و آقای خسرو شاکری اگر با بررسی همه "دفتر های ثبت ساواک" به نتیجه فوق رسیده، قبل از هر چیز باید توضیح دهد که چگونه به آن اسناد دست یافته است!؟ ثانیاً آيا آقای خسرو شاکری و یا هر کسی دیگری می تواند بگويد که بر اساس "دفتر های ثبت ساواک" محل دفن رفقا دکترهوشنگ اعظمی، محمود خرم آبادی، مصطفی حسن پوراصيل شيرجوپشت، تورج اشتری تلخستانی، محمدرضا هدايتی، حسن سعادتی، احمد افشارنيا و دهها فدائی و يا مجاهد و مبارز ديگر کجاست؟ آيا چون محل دفن آنها روشن نشده است پس بايد نتيجه گرفت که آنها بوسيله "گروه هائی " که با آنها "توافق نداشتند"، "به قتل رسيده " اند؟ به چه دلیل شما حتی تردید نمی کنید که ممکن است ساواک همه آنها را سربه نیست کرده و اسامی شان را نیز در دفترهای خود ثبت نکرده باشد؟ می بینید که ليست اسامی همين تعداد شهدائی که محل دفن آنها روشن نيست (تازه اینها اسامی همه آنهائی که ناپدید شده اند نیست) از تعدادی که ساواک ادعا نموده "تصفيه" فیزيکی شده اند بيشتر است و تازه اینها نام همه کسانی نیست که جنبش انقلابی از سرنوشت آنها بی خبر است. آيا باز هم "يقين" داريد که باید "انگشت اتهام" را بسوی "مسئولين فدائيان" نشانه بگیرید؟
آقای شاکری اگر داستان با مراجعه به "دفتر های ثبت ساواک" حل می شد با توجه به این که در همين کتاب برخی از اسناد ساواک را نيز- البته بدون این که معلوم کنید که آنها را از کجا آورده اید و منبع تان کجاست- درج نموده اید! و در طی سالها نیز در چارچوب انتشارات مزدک فعاليت اصلی تان پيدا کردن اسناد (التبه عمدتاً منطبق با خط خاصی که پيش می بريد) و چاپ آنها بوده است، باز شما را باید مقصر دانست که چرا همه اسناد "دفتر های ثبت ساواک" را در اختیار دیگران قرار نمی دهید تا روشن شود شهدای گمنام جنبش در کجا وچه زمانی کشته شده اند ! اگر بگوئید که که به همه اسناد "دفترهای ثبت ساواک" دسترسی نداشته اید و تنها به اسنادی از ساواک دسترسی داشته اید که در همین کتاب با همت خود بر ضد چریکهای فدائی خلق، چاپ کرده اید، پس حداقل آنقدر شرم داشته باشید که بدون داشتن سند و مدرک، اتهام نزنید، آنهم اتهامی چنان کثیف که تنها شایسته دشمنان مردم است.
اما کشف و شهود آقای خسرو شاکری که در بالا به گوشه ای از آن اشاره شد و داستان تهمت زنی های وی به همين جا ختم نمی شود پس بگذاريد کمی بيشتر مسئله را دنبال کنيم . نامبرده جهت محکم کاری و نشان دادن اينکه زياد هم بی حساب و کتاب "انگشت اتهام" را بسوی چريکهای فدائی نشانه نگرفته است با درج زير نويسی در مطلب فوق الذکر مدعی شده است که " بنا بر گفته يکی از همرزمان شعاعيان که به حبس ابد محکوم شده بود و با انقلاب از زندان رهائی يافت، يک افسر ارتش در زندان به بهزاد نبوی، هم سازمانی مشترک صدری و شعاعيان ، گفته بود که صدری را فدائيان به قتل رسانده بودند." چه مدرک محکم و غير قابل ترديد و محکمه پسندی ! اگر قبل از اين آقای شاکری مدعی شده بود که در نامه ساواک ساخته آمده که فدائيان سه نفر را کشته اند و ايشان هم منطقا خواب نما شده که يکی از آنها حتما بايد پرويز صدری باشد حال مدعی ما گامی به جلو گذاشته و سند معتبری ارائه کرده و خبر می دهد که گویا معلوم شده که "در زندان" که البته معلوم نيست منظور زندان شهربانی است و يا بازداشتگاه ساواک و کميته مشترک ضد خرابکاری یا به هر حال کدام زندان، يک "افسر ارتش" به بهزاد نبوی که در آن زمان خود یک زندانی بود، چنين اطلاع موثقی را داده است! که حالا البته اين اطلاع موثق و غير قابل ترديد را هم نه خود بهزاد نبوی بلکه "يکی از همرزمان شعاعيان که به حبس ابد محکوم شده بود و با انقلاب از زندان رهائی يافت" با نقل قولی غير مستقيم از بهزاد نبوی در اختيار آقای شاکری قرار داده است! تعجب نکنيد واقعا اين اراجيف را خود ايشان نوشته اند. ولی بگذاريد برای تفريح هم که شده کمی همین به اصطلاح دلائل آقای شاکری را بررسی کنيم. اولا وقتيکه بحث بر سر اتهام بزرگی چون "قتل"، آن هم "قتل" درون سازمانی است، لازم است مدعی روشن می کردند که نام مبارک آن "همرزم" شعاعيان چه می باشد که از قول او گفته می شود که وی از بهزاد نبوی نقل قول غیر مستقیم میکند... و ثانيا خود وی کی و کجا چنان موضوعی را از بهزاد نبوی شنيده است؟ آيا در همان زمان که در زندان بود شنيده و يا سالها بعد و يا اخيراً با براه افتادن ماشین تبلیغاتی ضد انقلابی قلم زنان جمهوری اسلامی و شرکایشان برعلیه چریکهای فدائی خلق؟ از اين ها گذشته اگر منظور از زندان، زندان شهربانی است ، در زندان شهربانی که نويسنده اين سطور هم مدتی با بهزاد نبوی در آنجا محبوس بوده ، افسر ارتش وجود نداشت؛ آنچه بود افسر شهربانی بود و درجه داران و پاسبانهای شهربانی. تازه بر کسی پنهان نيست که افسران زندان و اساسا هر پاسبان و ژاندارم و افسری به اطلاعات امنيتی ساواک و آن هم اطلاعاتی که در مورد ترور های درونی سازمانهای مخالف باشد دسترسی نداشت که بتواند آنها را به بهزاد نبوی گفته باشد! شاید هم منظور آقای شاکری از "افسر ارتش" يکی از بازجو های ساواک بوده باشد که بدلیل بد نامی و رسوائیشان کسی حاضر نيست به عنوان منبع موثق از آنها نام ببرد، البته باز باید دید که آن بازجو چه کسی بوده و چرا چنان حرفی را به بهزاد نبوی گفته است؟ باید دانست که برخی از بازجو ها درجه افسری داشتند ولی آنها یکدیگر را بيشتر با نام دکتر و مهندس معرفی می کردند. در هر صورت اگر منبع آقای شاکری چنان افراد رذل و آدمکش هستند، بهتر بود ایشان بدون "ظرافت" کاری، صراحتاً می گفتند که يکی از دژخيمان ساواک چنين حرفی را زده است تا مردم بهتر ماهيت منابع "موثق" شان را می شناختند. اما از همه اين حرفها هم که بگذريم آیا منبع "موثق" برای تهمت زدن به کمونيستها از طرف خسرو شاکری - حتی اگر اين کمونيستها از نظر او وارث "ارثيه تفکر استالينی" (صفحه سی و يک کتاب "هشت نامه به چريکهای فدائی خلق") هم بوده باشند- کسی جز عاقد قرارداد رسوای الجزاير می باشد که خودش (بهزاد نبوی) مدعی است از قرارداد وثوق الدوله هم ننگين تر بوده است؟ تازه بر کسی پوشيده نيست که سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی يعنی تشکيلاتی که بهزاد نبوی از بنيان گذاران آن می باشد يکی از نهاد هائی است که در شکل گيری وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی يعنی وزارت قتل و شکنجه و جنايت جمهوری اسلامی نقش بزرگی داشته است و اتهام زنی از طرف مجریان و مسولین چنان نهادی به نیروهای انقلابی و مردمی یکی از وظایف و پیشه همیشگی آنهاست.
تا اينجا تلاش شد که ماهيت منابع و حد جديت دلائل و در واقع ادعاهای آقای خسرو شاکری نشان داده شوند. حال لازم است که مسئله را از زاويه ديگری هم دنبال کنيم. همانطور که گفتيم خسرو شاکری مدعی است که چون در نامه های ساواک ساخته ادعا شده که فدائی ها سه نفر را "تصفيه" کرده اند و ازسوی ديگر کسی هم چيزی از آنچه بر سر پرويز صدری آمده نمی داند پس "بدون ترديد" نامبرده يکی از اين سه نفر می باشد که بدست "مسئولان فدائيان" به قتل رسيده اند. در بررسی همین ادعا می بینیم که بر مبنای دلائل غير قابل "ترديد" آقای شاکری چون تاريخ قيد شده در پای آن نامه های جعلی 27 آبان 54 و 17 فروردين 55 می باشد پس منطقا پرويز صدری بايد قبل از 27 آبان 54 و يا 17 فروردين 55 به قتل رسيده باشد تا بتوان وی را يکی از آن سه نفر تلقی نمود. اما در کتابی که اخيرا وزارت اطلاعات به نام "چريکهای فدائی خلق از نخستين کنش ها تا بهمن 1357 " منتشر کرده است نويسندگان کتاب با تکيه بر گزارشات ساواک، در مورد پرويز صدری در صفحه 654 نوشته اند که "در تاريخ 10/4/55 که ساواک گمان می کرد وی ممکن است به منزل يکی از اقوامش در بلوار اليزابت ، خيابان قادسی ، کوچه دارا ، پلاک 21 ، تردد داشته باشد از آنجا مراقبت به عمل آورد. تلفن را نيز شنود می کرد. "بنابراين بر اساس گزارشات ساواک حداقل تا تير ماه سال 55 خود ساواک در جستجوی پرويز صدری بوده و تا آن تاریخ از نامبرده به عنوان آدمی زنده و در حال مبارزه با رژيم شاه یاد می کند. حال چطور چنين کسی "بدون تردید" از نظر خسرو شاکری فردی می باشد که ماهها قبل از اين تاريخ به قول او "حذف فیزيکی" شده، رازی است که به اصطلاح سر رشته داران در اسناد تاريخی بايد به آن پاسخ دهند! اما هر پاسخی به اين امر داده شود يک چيز روشن است و آن اينکه تا اين تاريخ ساواک در تعقیب پرويز صدری بوده است. بنابراين بر خلاف گمان بی اساس آقای شاکری نامبرده "بدون تردید" نمی توانسته يکی از سه نفری باشد که ساواک در آن نامه خود ساخته اش قيد کرده است.
جالب است که بدانيم که در کتاب وزارت اطلاعات (" چريکهای فدائی خلق از نخستين کنش ها تا بهمن 1357") با این که اشاعه اين دروغ که فدائيان جهت حفظ "بنيان های ايدئولوژيک" خود مخالفين شان را حذف می کردند، يکی از تلاش های آن است، در مورد پرويز صدری چنان اتهامی به چریکهای فدائی خلق زده نمی شود؛ بلکه با توجه با ناشناخته ماندن بعضی از رفقای شهید سازمان در درگیری رشت ، می نويسد که "آيا او می توانسته يکی ديگر از کشته شدگان درگيری رشت باشد؟" و می گوید که در اسناد ساواک چیز مشخصی در مورد وی وجود ندارد. با این حال چون آقای شاکری در کتاب "هشت نامه به چريکهای فدائی خلق" که به "همت" ايشان در ايران منتشر شده، گفته است که ممکن است پرويز صدری : "يکی از آن سه تن ناصالحی بوده باشد که توسط فدائيان مشمول تصفيه شده باشد"(صفجه سی کتاب مزبور) ، نویسندگان وزارت اطلاعاتی (که خودشان اجازه و امکان چاپ و انتشار به کتاب آقای شاکری داده اند) نیز همین را برای القای تهمت بی شرمانه خود به چریکهای فدائی خلق از آقای خسرو شاکری (کاسه داغتر از آش) در کتاب خود نقل می کنند. خواننده آگاه متوجه است که چطور کسانی که همه اسناد و گزارشات ساواک را در اختيار دارند و در تهمت زنی و دروغ گوئی ، امثال آقای شاکری را در جيبشان می گذارند، مستقیماً از "تصفیه" پرویز صدری سخنی به میان نمی آورند ولی چون آقای شاکری بیشرمانه تر از خودشان به چریکهای فدائی خلق تهمت زده است، هدف خود در ضربه زدن به اعتبار آن انقلابیون مردمی را با استناد به جناب شاکری تأمین می کنند؛ و این در حالی است که البته خود نیز میدانند که شاکری هيچ اطلاعی از واقعيت ماجرا ندارد و نمی تواند هم داشته باشد و آن تهمت ها را تنها از روی بغض ضد کمونیستی خود با قاطعيت و "بدون ترديد" به انقلابيون کمونيست وارد می کند. به این موضوع هم باید توجه کرد که استناد "کتاب دشمن" به دروغ شاخداری که خسرو شاکری- البته با پنهان شدن در پشت نام شهید مصطفی شعاعیان که از چریکهای فدائی خلق به عنوان "سازمان پيشگام جنبش انقلابی" یاد می کرد - اشاعه داده، هم به حد کافی دلیل انتشار آزادانه آن کتاب را در شرایط مختنق ایران توضیح می دهد و هم پاداشی بر "همت" کذائی وی می باشد.
آقای شاکری پس از اينکه با کشف و شهود و رمل و اسطرلاب فهميدند که يکی از سه نفری که ساواک مدعی شده "توسط فدائيان مشمول تصفيه" شده اند، پرويز صدری می باشد، گام ديگری در نمايش مسخره خود به پيش گذاشته و جهت تدقيق تاريخ و تکميل "تاريخ" سازی حقيرانه خود نفر دوم اين ليست سه نفره را هم پيدا کرده و اعلام می کنند که: "يکی از اين سه تن بدون ترديد منوچهر حامدی ، دبير پيشين کنفدراسيون و عضو قديمی جبهه ملی بود که از طريق "جبهه ملی ايران در خاورميانه" در چارچوب همکاری و "پروسه تجانس" با فدائيان به نزد آنان به تهران اعزام شده بود." برمبنای این ادعای آقای شاکری "استاد" سند و مدرک یاب جنبش ایران!!، حامدی هم مانند صدری ناپديد شده بود و در دفاتر اسناد ساواک نيز کوچک ترين رد پائی از او يافته نشده بود. بنابراین چون از نظر شاکری ساواک او را به قتل نرسانده بود، او هم بايد همانند صدری، يکی از سه تن "نا صالحی" بوده باشد که توسط فدائيان مشمول "تصفيه" شده اند. در کتابی که با همت ایشان چاپ شده، وی می نویسد که: "رفقای" تشکيلاتی پيشين حامدی، به رغم پرسش های مکرر، هرگز حاضر نشدند کوچکترين اطلاعی در مورد سرنوشت او در اختيار ديگران قرار دهند. "(صفحه سی). شاکری بدون این که حتی لحظه ای پیش خود فکر کند که چرا به قول خودش ""رفقای" تشکيلاتی پيشين حامدی، به رغم پرسش های مکرر ، هرگز حاضر نشدند کوچکترين اطلاعی در مورد سرنوشت او در اختيار ديگران قرار دهند "(صفحه سی و يک)(حتماً اطلاعی نداشتند والا چه دلیلی داشت که چیزی نگویند)، از آنجا که تصميم گرفته بود که چنين تهمتی را طرح کند، دروغ خود ساخته اش را مبنی بر این که "يکی از اين سه تن بدون ترديد منوچهر حامدی ، دبير پيشين کنفدراسيون و عضو قديمی جبهه ملی بود"، همچنان تکرار می کند.
آقای شاکری که عمری را در ميان "اسناد" مختلف گذرانده و در هر موردی سندی در جيب دارند وقتيکه پای تهمت زنی به چریکهای فدائی خلق پيش می آيد نيازی به ارائه سند و مدرک احساس نمی کند و در این مورد مشخص ، بالکل نقش اسناد در درک رويدادها را فراموش می کند. از قرار ، به باور ايشان همين که وی در مورد چریکهای فدائی خلق ادعائی نمود و يا بهتر است گفته شود"فتوا" ئی صادر کرد، کافی است تا همگان بپذيرند که حقيقت محض همان است که وی گفته است؛ و اگر هم کسی بپرسد که آقای محترم! بر چه اساسی و بر مبنای چه دلائل و مدارکی چنين تهمت بيشرمانه ای را مطرح می کنی، رو ترش کرده و جواب آماده اش را عرضه خواهد کرد که مگر حميد اشرف "استالينيست"! در نامه اش به اشرف دهقانی "استالينيست"! ننوشته بود که سه نفر را تصفيه کرده ايم! خوب من می گويم منوچهر حامدی يکی از آنهاست! شما دارید با چند و چون کردن در گفته های من، مانع از آزادی بیان من می شوید. این حق دمکراتيک من است که نظراتم را بيان کنم! چرا شما "استالينيست ها" داريد جلوی حرف زدن مرا می گيريد! آری، اینها بدینگونه دیگران را با اطلاق عنوان "استالنيست"، ديکتاتور و خود را دموکرات می خوانند تا بتوانند بیشرمانه ترین اتهامات را با "روحيه دمکراتيک" به دیگران نسبت دهند و از "حق دمکراتيک" خود دفاع کنند!! و صد البته به اين ترتيب رفتار واقعا دمکراتيک را به لجن بکشند.
تعمق در مطالب فوق نشان می دهد که جناب شاکری برای اثبات تهمت های وقيحانه خود به چريکهای فدائی، چيزی در چنته ندارد. اتفاقاً در مورد اتهام آخر که ذکر شد، می توان به صفحه 653 کتاب وزارت اطلاعات ("چريکهای فدائی خلق از نخستين کنشها تا بهمن 1357") که "گزارش سری" ساواک در مورد رفيق شهيد منوچهر حامدی در آن درج شده، مراجعه نمود. در ابتدای گزارش مزبور آمده است که: "به نظر می رسد که ممکن است مشاراليه يکی از افرادی باشد که در سال گذشته در مخفی گاه های مربوط به تروريست ها در داخل کشور کشته ولی هويت آنها احراز نگرديده و با تهيه عکسی از جسد ، دفن شده بودند." و در ادامه اين گزارش با صراحت مطرح شده است که ساواک با مقايسه عکس منوچهر حامدی با اجساد ناشناس به اين نتيجه می رسد که منوچهر حامدی "به دنبال اقدامات ضربتی کميته مشترک ضد خرابکاری در منزل امن عناصر وابسته به گروه چريکهای های باصطلاح فدائی خلق ايران در شهرستان رشت همراه با چهار نفر ديگر" در تاريخ 28/2/1355کشته شده است. خوب جناب شاکری حال که وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی خود بر مبنای گزارشات ساواک اعتراف می کند که رفيق منوچهر حامدی در تاريخ 28 ارديبهشت 55 در رشت به شهادت رسيده است براستی چه داريد بگوئيد؟ آيا شرم می کنيد که با کینه توزی نسبت به چریکهای فدائی خلق، با بلاهت و حماقت تمام ادعا نموديد که منوچهر حامدی "بدون ترديد" يکی از کسانی است که به دست فدائيان مشمول "تصفيه" شده اند!؟
برای اطلاع خواننده بايد تاکيد کنم که در پايگاه رشت پنج رفيق به شهادت رسيدند که تاکنون تنها هويت رفقا بهروز ارمغانی، زهره مدير شانه چی، منوچهر حامدی روشن شده است و هويت دو رفيق ديگر که بر اساس گزارشات ساواک هر دو مرد بوده اند، تاکنون اساسا شناخته نشده است. واضح است که پس نامشان هم در به اصطلاح "دفتر های ثبت ساواک" قيد نشده که بتوان با مراجعه به آن دفتر ها فهميد اين شهدای گمنام چه کسانی بوده اند. به جهت آشنائی هر چه بیشتر و عینی تر با شرايط مبارزه چريکهای فدائی در زمان شاه و برای آن که بتوان به ماهیت و انگیزه های چنان دروغ هایی بیشتر پی برد، در اینجا اشاره به گوشه ای از اعترافات تهرانی شکنجه گر ساواک آموزنده خواهد بود. در صفحه 189 کتاب "شکنجه گران می گويند" از قول تهرانی آمده است که: "در داخل خانه های فدائی خلق تمام مدارک طبقه بندی شده بود و دستور (سازمانی آنها) چنين بود که به محض اينکه منزل در محاصره قرار می گرفت و اين مدارک شامل شناسنامه و تحقيقات و نشريات ايدئولوژی بود و معمولا داخل پيتهائی می گذاشتند و بنزين يا نفتی در کنار آن می گذاشتند و به محض اينکه منزل در محاصره قرار می گرفت با آتش زدن،مدارک را از بين می بردند. خيلی از افرادی که در حال حاضر ممکن است ناشناس مرده باشند از اين قبيل بوده و خود ساواک هم نتوانسته است هويتشان را به دست بياورد". بنابراين خود دژخيم ساواک نيز اعتراف می کند که برخی از رفقای شهيد ، در جريان همين آتش زدنها آنچنان چهره شان سوخته است که هويتشان ناشناس باقی مانده است. در واقع با انکار چنین واقعیت هائی است که افراد بی مسئولیت و تهمت زنی نظیر خسرو شاکری فتوایشان را صادر می کنند که "بدون ترديد" منوچهر حامدی و پرويز صدری به دست خود فدائيان به قتل رسيده اند! و به این ترتیب جلوه ای از روحيه دمکراتيک! و ماهيت ضديت شان با کمونيستها و چريکهای فدائی را نشان می دهند!
برای کسی که تا اينجا شيوه استدلال و برخورد غرض ورزانه جناب شاکری را دنبال کرده است جالب خواهد بود که صحنه آخر نمايش مضحک و چندش آور ايشان را هم ببيند. همان طور که دیدیم جناب شاکری نیز همانند همه افراد بی مسئولیت و مغرض ، اتهامات خود را بر اساس نامه های ساواک ساخته به تاريخ 27 آبان 54 و 17 فروردين 55 به چریکهای فدائی خلق نسبت می دهد. خسرو شاکری از سه فرد به اصطلاح "تصفيه" شده توسط "فدائیان"، تا اينجا هويت دو نفر از آن سه نفر را برای ما با فضاحتی که دیدیم ، روشن کرد. حالا ببينيم جناب شاکری که نشان دادند تخصص ويژه ای در خواب نما شدن دارند و در جريان سير و سلوک ملکوتی خود بر اسرار نهان هم آگاهی پيدا می کنند، هويت نفر سوم را چگونه اعلام خواهند کرد. به نوشته خودشان توجه کنيد: "نفر سوم هم بايد يکی از افراد جوان سازمان بوده باشد که شناخته نشده است" به واقع که با اين چشمه آخر جناب شاکری سنگ تمام گذاشتند! اما، براستی جناب شاکری چطور در جريان خواب و خيال های خود متوجه شديد نفر سوم "از افراد جوان" می باشد؟ از کجا فهميديد که سومی هم مثل پرویز صدری و منوچهر حامدی از افراد پا به سن گذاشته نبوده است. شايد واقعا "امام زمان" با شما هم ارتباطاتی برقرار کرده باشد؟ کسی چه می داند. در کشوری که شاه معلوم الحالش مدعی می شد که "حضرت قائم" را به چشم ديده و می گفت که گویا وقتيکه از صخره ای می افتاده "اين او بود که مرا نجات داد "(مصاحبه اوريانا فالانچی با محمد رضا پهلوی)، در کشوری که عکس به اصطلاح "امام" اش در ماه ديده شده و رئيس جمهور اش هر جا که می رود "هاله نوری" دور سرش را می گيرد که همه را بهت زده می نمايد، و بالاخره در کشوری که اسامی نمايندگان مجلس اش را امام زمان تعيين می کند و وزرای دولت نهم اش برنامه خود را برای اطلاع امام زمان در چاه جمکران می اندازند، چرا بايد تعجب کرد که دست اندر کار انتشارات مزدک در حالی که در اروپا زندگی می کرد و هيچ ارتباطی با سازمان چریکهای فدائی خلق نداشت، "هوائی" نشده و پی به اسرار درونی سازمانهای چريکی در دوره شاه نبرده است!!؟
در پایان بررسی نمايشنامه مضحک جناب شاکری، بد نيست به اين نکته هم اشاره کنيم که لگد پرانی به چريکهای فدائی البته کار ايشان تنها در کتاب فوق الذکر نیست. از قضا ايشان خود را عادت می دهند که هر جا چيزی می نويسند اشاره ای هم به "جنايات" چريکها در "خانه های تيمی" بکنند. مثلا در مطلبی که تحت عنوان "آزادی مطبوعات يا آرايش ارتجاع بين المللی؟" در نشريه شماره 126 "طرحی نو" (شهريور 1386) منتشر نموده اند، در حاليکه همه چيزرا با ايما و اشاره مطرح می کنند تا برای همگان معلوم نشود ايشان از چه کسی دلخور شده و چه کسی جواب سلام شان را نداده که وی دست به قلم برده و شروع به فحاشی بر علیه او نموده است، اما فراموش نمی کند که با وضوح و روشنی بنويسد که :"غم انگيز اين است کسانی پيدا می شوند که هنوز حاضر نيستند به جناياتی که در دوران شاه در خانه های تيمی خود به بهانه های پوچ عليه رفقای خود مرتکب شدند، اعتراف و انتقاد کنند، و بر برنامه ی کشتن هر داوطلب پشيمانی ، چشم می بندند". هر چند شاکری در اینجا نامی از آن "کسانی" نمی برد، اما آنهائی که در ايران کارشان اشاعه دروغ بر عليه نيروهای انقلابی است، بهتر از هر کسی می فهمند که آقای شاکری دارد چه برنامه ای را بر علیه چه کسانی پيش می برد. جالب است که نويسنده زير نويسی هم برای رجوع خواننده به منبع چنان اراجیف و اتهاماتی در نوشته خود گذاشته است که از خود اتهام هم خنده دار تر است. در زيرنويس مربوطه پس از جملاتی چنین نوشته شده: "بنگريد به جزوه ی "جعمبندی سه ساله""! خنده دار نیست. زیر نویس به گونه ای است که گوئی نویسنده جزوه جمعبندی سه ساله یعنی رفیق حميد اشرف در آن بر اراجيف ايشان مهر تائيد زده است و به اتهام ننگین و مشترک آقای شاکری ، ساواک و وزارت اطلاعات مبنی بر "تصفيه" اعضا در "سازمان چریکهای فدائی خلق" جهت "حفظ بنيان های ايدئولوژيک" سازمان اعتراف نموده است!! به واقع که شامورتی بازی از اين مضحک تر نمی شد. کسی که جمعبندی سه ساله را خوانده باشد می داند که در هیچ جای آن نوشته گفته نشده است که چريکها تحت برنامه تعيين شده ای "هر داوطلب پشيمانی" را به قتل می رساندند. ولی چه می شود گفت، جناب شاکری برای قبولاندن اتهامات دروغ خود، خواننده را به آن جزوه هم رجوع می دهد.
بی پايه بودن و نادرستی اتهامات بی اساس جناب شاکری به چريکهای فدائی و "نا حقی" بزرگی که ايشان با اشاعه دروغ های ناروای خویش به رفقای ما روا داشته اند، تا همین جا نیز روشن است. اما اعلام پايان يافتن مطلب در همين جا به مفهوم ناقص گذاشتن کار می باشد. چرا که نويسنده "سرگذشت مصطفی شعاعيان" در کتاب "هشت نامه به چريکهای فدائی" با وقاحتی که کمتر در جنبش مردم ما سابقه داشته، سعی کرده است که اتهام بی اساس دیگری را هم به چریکها نسبت دهد که در اینجا باید به آن نیز پرداخت. در آن به اصطلاح "سرگذشت"، با بلاهتی خاص زمینه چینی شده است تا چگونگی لو رفتن مصطفی شعاعيان و شهادت وی نيز به فدائيان نسبت داده شود. ايشان ابتدا می نويسند که مصطفی شعاعيان: "در روز 16 بهمن 1354 / 5 فوريه 1976 (يک ماه پس از يورش پليس آلمان و دستگيری اشرف دهقانی و ضبط اسناد مراودات او با درون کشور) در خيابان استخر مورد هجوم عمال ساواک قرار گرفت". در اينجا البته کسی متوجه نمی شود که چه رابطه ای بين دستگيری رفيق اشرف دهقانی در آلمان با درگيری خيابان استخر وجود دارد! اما با کمی صبر و تحمل، خواننده در سطور بعد نوشته او متوجه می شود که جناب شاکری با الهام از علم غیب و به همان روش شيادانه ای که قبلاً به آن اشاره شد، دارد "انگشت اتهام" را بسوی فدائيان اشاره می کند و بين "لو رفتن اسناد فدائيان در آلمان" و شهادت مصطفی شعاعیان که پیشتر آشکار شده است که توسط "عمال ساواک" صورت گرفته ، بطور مضحک و درعین حال رذیلانه ارتباط ایجاد می کند. او می نویسد: "شخصی بايد مخفيگاه و آمد و شد های شعاعيان را به ساواک لو داده بوده باشد. اگر چه اجرا کننده احتمالی اين خيانت بزرگ هنوز کشف نشده است، اما پس از انقلاب پاسبان يونسی که ظاهرا نخستين تير را بر او انداخته بود دستگير و اعدام شد، و بدين سان پرونده قتل او بسته شد. به هر رو، کشف محل تردد شعاعيان، ورنه يکی از خفاگاه های او ، پس از لو رفتن اسناد فدائيان در آلمان تعمق بر انگيز است." (صفحه سی و سه). ممکن است کسانی در ته دل به اين درجه از روحيه جيمز باند بازی و يا بهتر است بگويم "دائی جان ناپلئونی" بخندند. اما چه می شود کرد علم غیب جناب شاکری در شرايطی که خارج از کشور زندگی می کردند، از همه رمز و رموز مبارزاتی ای که در آن سالها در ایران می گذشته ایشان را با خبر ساخته و به اطلاع وی رسانده است که در شرايطی که در آن سالها حتی افراد يک تشکيلات هم محل خانه های هم را نمی دانستند چه رسد به کسانی که با هم هيچ گونه رابطه تشکيلاتی نداشتند، حمید اشرف محل زندگی شعاعیان را در نامه ای به آلمان فرستاده تا در آنجا لو رفته و بدست پلیس آلمان و بعد، از آن طریق بدست ساواک برسد تا ساواک هم بتواند از طریق پاسبانی که به شعاعیان مشکوک شده و به طرف او تیراندازی کرده، موجب قتل شعاعیان گردد!! آیا به اين مزخرفات باید خندید یا باید به حال گوینده اش که تازه آن را "تعمق انگيز" هم جلوه می دهد، گریه کرد؟ واقعیت این است که اساساً در زندگی واقعی ارتباطی که جناب شاکری بین شهادت مصطفی شعاعیان بدست پاسبان یونسی و به قول او "لو رفتن اسناد فدائيان در آلمان" بر قرار می کند، هرگز نمی توانست وجود داشته باشد. اما وقتيکه قرار بر زدن تهمت به هر قيمت باشد می توان آنرا ساخت تا در صحنه های بعد ادعا شود که اين فدائيان بودند که به دليل مسموم بودن به "شيوه های استالينی- توده ايستی" و دنباله روی از "مارکسيسم – لنينيسم" که به باور جناب شاکری "ارثيه حزب توده" می باشد، شعاعيان را لو دادند تا از شر "اين دندان کرم خورده" خلاص شوند. همانطور که ملاحظه شد، شاکری در زمانی دست به چنان داستان سرائی زده است که بيش از ربع قرن از شهادت مصطفی شعاعيان می گذرد و همه می دانند که وی در کجا و چگونه شهيد شده است و حتی نام پاسبانی که به وی شليک کرده و بعد از قيام دستگير و اعدام شده چه می باشد. اما علیرغم آگاهی به چنین وضعی تنها به حکم انجام وظیفه اتهام زنی به چریکهای فدائی خلق، همین را هم وسیله ای برای فضا سازی برای پیشبرد مقاصدش به کار می برد. به همين دليل هم هست که ايشان به بازجوئی فردی به نام وحيد افراخته از مجاهدين مارکسيست شده هم متوسل می شود تا با تکيه بر آن فکر امکان "ترور مصطفی" بوسيله فدائيان را زنده کند. اين است دليل اينکه چرا در پايان کتاب قسمتی از بازجوئی وحيد افراخته درج شده که در آن آمده است که: "سرانجام اختلافات شدت گرفت و مصطفی را با يک تيپا انداختند بيرون. در حالی که همه چيزش را از "مادر" گرفته تا "دانه" و "جوانه" از دستش گرفته بودند و او با سبيل آويزان دست به دامن مجاهدين شد، در حالی که دلی پر از کينه از"ف" داشت و در آرزوی انتقام و دير نيست که اين اختلافات بالا گيرد و حتی منجر به ترور مصطفی به وسيله "ف" شود" (صفحه 205). (جالب است که وحيد افراخته هم در به اصطلاح بازجوئی هايش از حميد اشرف با نام "ف" نام می برد!! آخر در نامه های شعاعيان از حميد اشرف با نام فريدون یاد می شود)
بر کسی پوشيده نيست که اتهام زدن های آنچنانی به چریکها و حتی کشتار مردم توسط ساواک در کوچه و خیابان را به گردن انقلابیون انداختن ، درست همان خطی است که ساواک شاه آن را دنبال می کرد و امروز وزارت اطلاعات که در عمل نشان داده پسر خلف آن پدر نا خلف می باشد، آن را پی گرفته است. همانطور که قبلاً گفته شد در بساطی که امروز در چنین زمینه ای وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی پهن کرده است؛ کسانی نیز به خوش خدمتی مشغول شده اند. اينکه هر کس در اين بازی در چه جايگاهی قرار می گيرد را البته عمل افراد است که نشان می دهد و خواهد داد. فعلاً باید گفت که اگر "هر ناحقی تجاوز به حق است" (سر سخن ويراستار "مزدک") پس بهتر است کسانی که در چنين مسير ناحقی گام برداشته اند کمی هم به عاقبت مسيری که در پيش گرفته اند بينديشند. این را هم باید اضافه کرد که مطالعه اتهامات بی پايه و وقيحانه ای که به چريکهای فدائی در "سرگذشت مصطفی شعاعيان" مندرجه در کتاب "هشت نامه به چريکهای فدائی" که به همت جناب شاکری در ايران منتشر شده، زده شده است، همانطور که اشاره شد یکی از دستاویز های وزارت اطلاعات در کتاب "چريکهای فدائی خلق از نخستين کنش ها تا بهمن 1357 " می باشد که در آن تلاش شده است تا با سوء استفاده از اختلافات ايدئولوژيک فی مابين مصطفی شعاعيان و چريکهای فدائی که در جای خود بايد و می توان به بررسی آن پرداخت دروغهائی را به "سازمان پيشگام جنبش انقلابی" نسبت دهد؛ که به قول خود شعاعيان "مبتکر و پيشگام برنده ترين گونه پيکار - يعنی ستيزه مسلحانه - در اين سرزمين" در دهه 50 بود. اتفاقاً به همين دليل هم همواره چون خاری در چشم دشمنان مردم ما فرو رفته است. واقعيت اين است که چريکهای فدائی خلق عليرغم هر اختلاف فکری که با مصطفی شعاعيان داشتند، برخلاف همه اتهامات و ادعاهای دشمنان مردم، گر چه نمی توانستند و درست هم نبود که با وی در چارچوب يک تشکيلات کمونيستی رابطه داشته باشند اما او را فردی مخالف رژيم وابسته به امپرياليسم شاه می دانستند. شعاعيان خود اين امر را از قول رفيق حميد اشرف چنين بيان کرده است: "نظر رفقا اين است که ما نمی توانيم با هم در يک سازمان جای گيريم. ضمنا دشمن فوری يکديگر هم نيستيم." ( صفحه 75) چنين موضعی خود تو دهنی محکمی است بر همه کسانی که کسب و کارشان را بر تحريف واقعيات و دروغ پراکنی قرار داده اند.
سوم بهمن 1387 – 22 ژانويه 2009
پاورقی ها:
(1) مصطفی شعاعيان در نامه های سرگشاده اش به چريکهای فدائی که موضوع همين کتاب می باشند حتی مکالمات خود با رفقای فدائی را به روش خاص خود "باز سازی" می کند و در اين "باز سازی" حتی از ذکر حالات چهره طرف مقابل خود نيز کوتاهی نمی کند. برای نمونه وی مکالمات خود با رفيق حميد اشرف را طوری "بازسازی" نموده که خواننده بی اطلاع فکر می کند رفيق بزرگی چون حميد اشرف در مقابل حرفهای مصطفی چيزی برای گفتن نداشته است! البته نامبرده هر کجا هم احساس می کند زياده روی کرده است فورا اين حق را به طرف مقابل می دهد که "می تواند با خلق در ميان بگذارد". مثلاً در يکی از همين "باز سازی" ها که در صفحه 102 اين کتاب درج شده شعاعيان در مورد رفيق حميد اشرف که با نام فريدون با وی در تماس بوده می نويسد: "ف (سکوت. و يا اگر چيزی گفت به ياد ندارم. می تواند با خلق در ميان بگذارد)." روشن است که اين روش در نقل مکالمات فیمابين دو نفر و يا دو جريان فکری که کاملاً يکطرفه می باشد نه درست است و نه واقعی و به همين دليل هم فاقد ارزش تاريخی می باشد. اساسا با توجه به جايگاه مخاطبان وی در جنبش کمونيستی ايران و شناختی که از افکار و اعمال آنها و سطح تجربه کار تشکيلاتيشان موجود است، آن "بازسازی" ها به هيچ وجه با واقعيت انطباق ندارند. به اميد اينکه در فرصت ديگری به نظرات و روشهای مصطفی شعاعيان بطور مجزا بپردازم.
(2) جالب است که نويسنده در شرايطی که بدون توجه به واقعيت با بی مسئوليتی تمام دروغهای ساواک را مبنای قضاوت خود قرار داده است، به "تدقيق" دروغهای گفته شده نيز پرداخته و برای مقابله با "اظهار نظر های بی مسئوليت" در زير نويسی که در صفحه سی کتاب درج شده نوشته: "در برابر اظهار نظر های بی مسئوليت ، بايد تدقيق کرد که اشرف دهقانی به هنگام هفدهمين کنگره کنفدراسيون جهانی (دسامبر 75- ژانويه 1976) در منزلی که موقتا در اختيار کامبيز روستا قرار داشت در يک يورش شبانه پليس دستگير شد و همه اسناد و مدارکش ضبط شدند. او پس از مداخله وکيل کنفدراسيون آزاد شد و همه مدارکش (پس از کپی برداری) به او پس داده شدند. او بلافاصله از آلمان اخراج شد." اما، کسی که به گفته خویش به "تدقيق" ، "اظهار نظر های بی مسئوليت" برخاسته برای خواننده روشن نمی کند که اطلاعات "دقیق" اش را از کجا آورده است!؟ مگر خود جناب در آن زمان با پليس آلمان در ارتباط بوده و یا با عوامل "غیب" در تماس بوده که می داند چه اتفاقی افتاده و به خود اجازه "تدقیق" می دهد؟ واقعیت این است که ساواک نامه های کذائی ای را بر علیه چریکهای فدائی خلق علم کرده بود و حال ایشان دروغهای ساواک ساخته را "تدقیق" می کند. در حالی که اساسا چنان نامه های "کذائی" همراه رفيق اشرف نبوده است که بدست پليس آلمان افتاده باشد و بعد پليس آلمان هم "پس از کپی برداری" آنها را به رفيق مسترد کرده باشد. روشن است که اين چنين داستان سرائی هائی نه ناشی از نا آگاهی بلکه جهت پيشبرد خط غير انقلابی خاصی می باشد.
در ارتباط با کارزار مزبور، تا آنجا که به خود دست اندرکاران جمهوری اسلامی مربوط می شود مراجعه به بعضی از نشریات رسمی و کتاب هائی که در چند سال اخیر بوفور منتشر شده اند، این حقیقت را ثابت می کند. یکی از آخرین موارد در ارتباط با این زمینه کتابی تحت عنوان "چريکهای فدائی خلق از نخستين کنش ها تا بهمن 1357 " می باشد که توسط وزارت اطلاعات منتشر شده است. همانطور که پیش از این نیز تأکید شده، با توجه به نقش برجسته و غير قابل انکار چريکهای فدائی خلق در مبارزه بر عليه رژيم وابسته به امپرياليسم شاه، نویسندگان کتاب مذکور آگاهانه کوشش کرده اند که با تحريف تاريخ اين جريان انقلابی، دروغها و اراجيف خود ساخته خویش را به جای تاريخ واقعی جا زده و چهره رزمندگان چريک فدائی را در نزد نسل جوان مخدوش سازند. اما در مورد کسان دیگری که در این بساط گسترده از طرف رژیم به بازی مشغول اند، می توان به آنهائی اشاره کرد که از هر وسیله ای برای کوبیدن چریکهای فدائی خلق در دهه 50، تحت عنوان تاریخ یا خاطره نویسی یا هر عنوان دیگری استفاده می کنند. دراین میان، از زمان سازماندهی کارزار کثيف فوق الذکر برعليه نيروهای اپوزيسيون و از جمله چريکهای فدائی، یکی از دستاویزهائی که مورد استفاده چنان افرادی برای حمله به سازمان چريکهای فدائی خلق قرار گرفته، دروغ وقیحانه ای است که در سال های اخیر اساسا بر مبنای دو نامه ساواک ساخته شکل گرفته است. در کتاب دشمن (چريکهای فدائی خلق از نخستين کنش ها تا بهمن 1357) بر مبنای همان دو نامه ساواک ساخته يکی از محور های مورد تاکيد القاء اين دروغ است که چريکهای فدائی خلق جهت حفظ "بنيان های ايدئولوژيک" خود مبادرت به تصفيه درونی اعضای مخالف خود می کردند. این ادعا البته در مطلبی تحت عنوان "هدف دشمن از "تاريخ نگاری" برای چريکهای فدائی خلق چيست؟" اخیراً از طرف نویسنده این سطور در یک جلسه پلتاکی و به صورت مقاله ای جداگانه مورد افشاگری قرار گرفت. حال برای افشای هر چه بیشتر این ادعای دروغ لازم است به باز کردن مشت کسانی پرداخته شود که تصمیم به ایفای نقشی در بساط رژیم ساخته گرفته و چنان اتهامات بی اساسی را به اشکال گوناگون به چریکهای فدائی خلق وارد می کنند. یک نمونه برجسته بی مسئوليتی و تهمت زنی بيشرمانه در این زمینه را می توان در کتابی ملاحظه نمود که تحت نام "هشت نامه به چريکهای فدائی خلق (نقد يک منش فکری)" عرضه شده است. این کتاب که به "همت" خسرو شاکری ساکن اروپا، در تهران انتشار يافته است حاوی شش نامه از مصطفی شعاعيان به چريکهای فدائی و دو نوشته از وی در نقد نظرات آنهاست که همانطور که ملاحظه می شود با بی مسئوليتی "هشت نامه" نام گذاری شده است.
اولین موضوعی که در رابطه با این کتاب جلب توجه می کند پخش علنی آن در ایران در شرایط سانسور وقیحانه سربازان گمنام امام زمان می باشد. در چهار چوب سیاست وزارت اطلاعات مبنی بر میدان دادن به اندیشه های انحرافی و ارتجاعی تحت پوششی ظاهراً چپ، این امر در حالی که بیانگر "لبيک" گفتن و فضا دادن به "همت" ادعائی تهیه کننده کتاب مذکور از طرف آن وزارت می باشد، درعین حال نشان می دهد که وزارت اطلاعات جهت کوبيدن چريکهای فدائی خلق از انتشار نامه های شهيد مصطفی شعاعيان نیز بمنظور بهره برداری های ضد انقلابی خود دريغ نورزیده است.
سوء استفاده از نام و انديشه های مصطفی شعاعيان که در 16 بهمن سال 54 در نبردی نا برابر با نيروهای سرکوبگر شاه به شهادت رسيد، جهت کوبيدن چريکهای فدائی خلق البته ابتکار جديدی نيست. قبلا هم کسانی با تکيه بر افکار و نظرات او که در تقابل با ديدگاه ها و نظرات چريکهای فدائی خلق قرار دارد، دست به کوشش هائی جهت تخطئه تئوري های مارکسيست- لنينيسی چريکهای فدائی زده و چریکها را مورد حمله قرار داده اند که البته ناکامی آن اقدامات، از چشم جنبش انقلابی مردم ما پنهان نمانده است. اما آنچه کتاب "هشت نامه به چريکهای فدائی خلق (نقد يک منش فکری)" را در مجموعه چنين تلاش هائی در موقعيت ويژه ای قرار می دهد، زندگينامه ای است که جهت معرفی مصطفی شعاعيان در این کتاب درج شده و نویسنده با استناد به همان نامه های ساواک ساخته که در بالا به آنها اشاره شد، اتهامات کثيف و رذيلانه ای را به چريکهای فدائی خلق وارد نموده و به قول خود "انگشت اتهام جدی" ای را به سوی اين تشکيلات انقلابی نشانه رفته است. در این قسمت که تحت عنوان "سرگذشت مصطفی شعاعيان" در آغاز کتاب درج شده، نويسنده با بی مسئولتی کامل و بدون ارائه کمترین دلیل و سندی اتهامات سنگین و وقیحانه ای را به سازمان چریکهای فدائی خلق وارد می کند. یکی از آن اتهامات به این صورت مطرح شده است:" اين را هم نبايد نا گفته گذارد که در همين زمان (پس از انتشار انقلاب توسط مزدک در ايتاليا) يکی از همکاران قديمی شعاعيان به نام پرويز صدری ناپديد شد و تا مدت ها اين گونه به نظر می آمد که وی بايد به دست عمال ساواک کشته شده بوده باشد. در چنين صورتی مسلما، همچون موارد ديگر، می بايستی محل دفن او پس از سقوط رژيم سابق از طريق بررسی دفتر های ثبت ساواک کشف می شد. اما چنين نبود. اين امر می رساند که او بايد به احتمال قوی از سوی گروه هائی که با شعاعيان و يارانش توافق نداشتند به قتل رسيده بوده باشد. آنچه انگشت اتهام جدی را به سوی مسئولان فدائيان آن زمان متوجه می کند، نامه ای ست که يکی از آنان (حميد اشرف) به اشرف دهقانی در خارج از کشور نوشته بود و ميکروفيلم آن در يورشی به اقامتگاه موقت وی توسط پليس آلمان به دست ساواک رسيد. اين نامه چند ماه بعد در کيهان به چاپ رسيد و اخيرا نيز در يک مجموعه از اسناد ساواک مجددا چاپ شده است. در اين نامه نويسنده به رفقايش اعلام می داشت که طی يک "تصفيه" سازمانی سه تن عنصر "ناصالح" "محاکمه" و اعدام شده بودند. " (نقل از صفحه سی کتاب "هشت نامه به چريکهای فدائی خلق" به همت خسرو شاکری).
شاید در برخورد اول خواننده متوجه منظور نویسنده نشود که دستگیری رفیق اشرف دهقانی در آلمان و اتهاماتی که در این رابطه به چریکهای فدائی خلق زده می شود چه ربطی به موضوع ادعائی بالا دارد. ولی با کمی دقت می توان دید که مدعی با "همت" ما، با استناد به نامه ای که ساواک برای بد نام کردن چريکها نوشته و در همان زمان در رسانه های دولتی منتشر و در همان زمان هم از طرف سازمان چریکهای فدائی خلق تکذیب شد، با بی مسئوليتی و بدون لحظه ای تعمق و تحقيق مدعی شده که چون دوست شعاعيان به نام پرويز صدری معلوم نيست که چه به سرش آمده پس حتما بوسيله "مسئولان فدائيان" "تصفيه" شده است و باید به قول خودش "انگشت اتهام" را به سوی چريکهای فدائی نشانه گرفت. اتهام زننده در این برخورد خویش آنقدر غیر مسئول است که اگر کسی از وی سوال کند که بر چه مبنائی چنين اتهام کثيفی را به سازمانی که در دهه 50 به قول خود مصطفی شعاعيان "سازمان پيشگام جنبش انقلابی" (همانجا صفحه 155) و "مبتکر و پيشگام برنده ترين گونه پيکار - يعنی ستيز مسلحانه - در اين سرزمين" (همانجا صفحه 128) بوده ، میزنی؟ پاسخ آماده ای در آستین دارد و خواهد گفت چون در نامه ای که می گويند حميد اشرف برای اشرف دهقانی نوشته و در آلمان به دست پليس آن کشور افتاده و سپس به ساواک داده شده و در کيهان سال 55 هم چاپ شده این طور نوشته شده است که فدائيان سه تن را محاکمه و اعدام نموده اند، پس حتما يکی از اين سه نفر باید پرويز صدری بوده باشد. واقعاً، این، همه دلیل و استدلال و سند و مدرکی می باشد که چریکهای فدائی خلق با آن مورد حمله نویسنده آن زندگینامه قرار گرفته است. براستی چه نامی به جز عوامفریبی باید به چنین برخوردی داد! اولاً نامه ای که نویسنده به آن استناد نموده و همچون دیگر همپالگی هایش مدعی است که در جريان دستگيری رفيق اشرف دهقانی در آلمان بدست پلیس افتاده ، یکی از همان نامه های جعلی ساواک ساخته می باشد که در فوق به آن اشاره شد و در افشای ادعای مربوط به آن نامه ها نیز تا کنون به تفصیل توضیح داده شده و جعلی بودن آن نامه ها به اثبات رسیده اند (همانطور که اشاره شد ، در این زمینه لازم است به سخنرانی پالتاکی تحت عنوان "هدف دشمن از "تاريخ نگاری" برای چريکهای فدائی خلق چيست؟" رجوع شود). ثانیاً بیائید به اين مدعی نا آگاه بگوئيم که باشد ، فرض کنيم که فدائيان، به قول شما به دليل "مسموم" بودن به "شيوه های استالينی- توده ايستی"، واقعاً دست به حذف فیزيکی اعضاء خود می زدند و فرض کنیم که آنها سه نفر از اعضای خود را کشته باشند، اما شما موظفید به این سوال پاسخ بدهید که شما چطور چنین چیزی را فهميديد و مهمتر از آن فهمیدید که يکی از آنها پرويز صدری بوده است؟ شمائی که در آن زمان در خارج از کشور زندگی می کرديد و هيچ رابطه ای با فدائيان نداشتيد و حتی مخالف آنها بوديد آيا می شود بگوئيد که چطور به اسرار درونی اين تشکيلات مخفی و زير زمينی پی برده و به اين امر يقين پيدا کرديد که پرویز صدری توسط "فدائیان"، "تصفیه" شده است؟ تا آنجا که به خود اجازه داديد که آنرا در کتابی که در ايران آزادانه منتشر شده ، طرح نمائيد؟ تازه مگر پرویز صدری با سازمان چریکهای فدائی خلق ارتباط داشته و از اعضای این سازمان بوده است که شما از "تصفیه" او صحبت می کنید؟ چه کسی گفته که در زمان ارتباط گرفتن مصطفی با چريکها در تير سال 52 ، فردی به نام پرويز صدری نيز با وی به چريکها پيوسته است که شما ادعا می کنید که وی بعدا بوسيله آنها "حذف" شده است؟ اسامی "بازماندگان" گروه رفيق نادر شايگان که در زمانهای مختلف در ارتباط با چريکهای فدائی خلق قرار گرفتند، چه در نامه های خود مصطفی و چه در خاطرات کسانی که از نزديک در اين رابطه بوده اند و يا کسانی که چيزی در آن مورد نوشته اند، کاملاً مشخص است که عبارتند از رفقا مرضيه احمدی اسکوئی ، صبا بيژن زاده ، فاطمه سعيدی (رفيق مادر) و فرزندان جوانش و خود مصطفی شعاعيان. شکی نیست که اگر پرويز صدری هم در اين رابطه با چريکهای فدائی در تماس قرار گرفته بود، دليلی نداشت که نامش قيد نشود چون می دانيم که به دنبال ضربه خرداد 52 به گروه رفيق نادر شايگان و شهادت رفقا نادر شايگان ، حسن رومينا و نادر عطائی، هويت اکثر رفقائی که باقی مانده بودند برای ساواک شناخته شده و آنها مجبور به پذيرش زندگی مخفی شدند. آیا از نظر نویسنده "سرگذشت مصطفی شعاعیان" که می گوید پرويز صدری از دوستان مصطفی شعاعيان بوده، وی به این دلیل توسط چریکها کشته شده است؟ پس چرا شخص شعاعيان در شرايطی که در همين شش نامه سرگشاده هر چه دلش خواسته به چريکهای فدائی و شهدای آنها از جمله رفيق مرضيه احمدی اسکوئی گفته، هیچوقت چنين اتهامی را متوجه فدائيان نکرده است؟ آنهم در شرايطی که چه بر اساس آنچه تا کنون در رابطه با ارتباطات مصطفی شعاعيان با چريکهای فدائی منتشر شده است و چه با توجه به اين امر که مصطفی همه چيز را خود می نوشته وچاپ می کرده و در نامه هايش هم تاکيد دارد که "من با شفاهی بازی موافقت ندارم" (صفحه 74) روشن است که اگر چنین چیزی واقعیت داشت و وی کمترین شکی در این زمینه داشت حتماً آن را می نوشت. (1) اما با توجه به همه آنچه در این زمینه گفته شد بايد به آقای خسرو شاکری بگويم که اتهام شما به چريکهای فدائی مرا به ياد آن مثل معروف می اندازد که فرد بی اطلاع اما متکبری می گفت "خسن و خسين هر سه دختران معاويه بودند" و در پاسخ به وی گفته شد که اولا خسن نبود حسن بود ثانيا خسين نبود حسين بود و ثالثا سه نفر نبودند دو نفر بودند و رابعا دختر نبودند ، پسر بودند و بدتر از همه دختران معاويه نبودند بلکه پسران علی بودند. حال بايد به شما هم گفت که اولا آن نامه ها را حميد اشرف برای اشرف دهقانی ننوشته ، بلکه ساواک ساخته و جعلی و بی اعتبار اند. ثانيا زمان دستگيری اشرف دهقانی در آلمان در سال 54 ،نامه های آنچنانی همراه وی نبوده که بدست پليس آلمان بيفتد. (2) ثالثا ، بر عکس ادعای آن نامه جعلی، چريکهای فدائی کسی را به دليل حفظ "بنيان های ايدئولوژيک" شان "تصفيه" نکرده اند که يکی از آنها پرويز صدری باشد. رابعا اساسا کسی تا کنون ادعا نکرده است که پرويز صدری با چريکهای فدائی کار می کرده که آنها قادر باشند نامبرده را "تصفيه" فیزيکی کرده باشند.
در ادامه مطلب، مدعی اتهام کثيف فوق، نوشته است که چون "پس از سقوط رژيم سابق از طريق بررسی دفتر های ثبت ساواک" می بايست "کشف" شود که محل دفن پرويز صدری در کجا قرار دارد و چنين نشده است پس "اين امر می رساند که او بايد به احتمال قوی از سوی گروه هائی که با شعاعيان و يارانش توافق نداشتند به قتل رسيده بوده باشد. "(صفحه سی) همانطورکه ملاحظه میشود ، سخيفانه تر از اين نمی شد سخن گفت. اما چه می شود کرد وقتيکه قرار است بدون تحقيق و بدون تکيه بر اسناد و مدارک زنده و واقعی و در خوش بينانه ترين حالت صرفا به دليل باور ايدئولوژيک به "مسموم" بودن چريکهای فدائی به" شيوه های استالينی- توده ايستی"، به یک نیروی سیاسی انقلابی اتهام زد، کار بهتر از اين هم در نمی آيد. مگر پس از سقوط رژيم سابق همه اسناد ساواک به دست نيرو های انقلابی افتاد که حالا شما با بررسی آنها متوجه شده اید که فقط نام پرویز صدری در "دفتر های ثبت ساواک" نیست؟ همه می دانند که "دفتر های ثبت ساواک" همه دراختیار رژیم جمهوری اسلامی قرار دارد و آقای خسرو شاکری اگر با بررسی همه "دفتر های ثبت ساواک" به نتیجه فوق رسیده، قبل از هر چیز باید توضیح دهد که چگونه به آن اسناد دست یافته است!؟ ثانیاً آيا آقای خسرو شاکری و یا هر کسی دیگری می تواند بگويد که بر اساس "دفتر های ثبت ساواک" محل دفن رفقا دکترهوشنگ اعظمی، محمود خرم آبادی، مصطفی حسن پوراصيل شيرجوپشت، تورج اشتری تلخستانی، محمدرضا هدايتی، حسن سعادتی، احمد افشارنيا و دهها فدائی و يا مجاهد و مبارز ديگر کجاست؟ آيا چون محل دفن آنها روشن نشده است پس بايد نتيجه گرفت که آنها بوسيله "گروه هائی " که با آنها "توافق نداشتند"، "به قتل رسيده " اند؟ به چه دلیل شما حتی تردید نمی کنید که ممکن است ساواک همه آنها را سربه نیست کرده و اسامی شان را نیز در دفترهای خود ثبت نکرده باشد؟ می بینید که ليست اسامی همين تعداد شهدائی که محل دفن آنها روشن نيست (تازه اینها اسامی همه آنهائی که ناپدید شده اند نیست) از تعدادی که ساواک ادعا نموده "تصفيه" فیزيکی شده اند بيشتر است و تازه اینها نام همه کسانی نیست که جنبش انقلابی از سرنوشت آنها بی خبر است. آيا باز هم "يقين" داريد که باید "انگشت اتهام" را بسوی "مسئولين فدائيان" نشانه بگیرید؟
آقای شاکری اگر داستان با مراجعه به "دفتر های ثبت ساواک" حل می شد با توجه به این که در همين کتاب برخی از اسناد ساواک را نيز- البته بدون این که معلوم کنید که آنها را از کجا آورده اید و منبع تان کجاست- درج نموده اید! و در طی سالها نیز در چارچوب انتشارات مزدک فعاليت اصلی تان پيدا کردن اسناد (التبه عمدتاً منطبق با خط خاصی که پيش می بريد) و چاپ آنها بوده است، باز شما را باید مقصر دانست که چرا همه اسناد "دفتر های ثبت ساواک" را در اختیار دیگران قرار نمی دهید تا روشن شود شهدای گمنام جنبش در کجا وچه زمانی کشته شده اند ! اگر بگوئید که که به همه اسناد "دفترهای ثبت ساواک" دسترسی نداشته اید و تنها به اسنادی از ساواک دسترسی داشته اید که در همین کتاب با همت خود بر ضد چریکهای فدائی خلق، چاپ کرده اید، پس حداقل آنقدر شرم داشته باشید که بدون داشتن سند و مدرک، اتهام نزنید، آنهم اتهامی چنان کثیف که تنها شایسته دشمنان مردم است.
اما کشف و شهود آقای خسرو شاکری که در بالا به گوشه ای از آن اشاره شد و داستان تهمت زنی های وی به همين جا ختم نمی شود پس بگذاريد کمی بيشتر مسئله را دنبال کنيم . نامبرده جهت محکم کاری و نشان دادن اينکه زياد هم بی حساب و کتاب "انگشت اتهام" را بسوی چريکهای فدائی نشانه نگرفته است با درج زير نويسی در مطلب فوق الذکر مدعی شده است که " بنا بر گفته يکی از همرزمان شعاعيان که به حبس ابد محکوم شده بود و با انقلاب از زندان رهائی يافت، يک افسر ارتش در زندان به بهزاد نبوی، هم سازمانی مشترک صدری و شعاعيان ، گفته بود که صدری را فدائيان به قتل رسانده بودند." چه مدرک محکم و غير قابل ترديد و محکمه پسندی ! اگر قبل از اين آقای شاکری مدعی شده بود که در نامه ساواک ساخته آمده که فدائيان سه نفر را کشته اند و ايشان هم منطقا خواب نما شده که يکی از آنها حتما بايد پرويز صدری باشد حال مدعی ما گامی به جلو گذاشته و سند معتبری ارائه کرده و خبر می دهد که گویا معلوم شده که "در زندان" که البته معلوم نيست منظور زندان شهربانی است و يا بازداشتگاه ساواک و کميته مشترک ضد خرابکاری یا به هر حال کدام زندان، يک "افسر ارتش" به بهزاد نبوی که در آن زمان خود یک زندانی بود، چنين اطلاع موثقی را داده است! که حالا البته اين اطلاع موثق و غير قابل ترديد را هم نه خود بهزاد نبوی بلکه "يکی از همرزمان شعاعيان که به حبس ابد محکوم شده بود و با انقلاب از زندان رهائی يافت" با نقل قولی غير مستقيم از بهزاد نبوی در اختيار آقای شاکری قرار داده است! تعجب نکنيد واقعا اين اراجيف را خود ايشان نوشته اند. ولی بگذاريد برای تفريح هم که شده کمی همین به اصطلاح دلائل آقای شاکری را بررسی کنيم. اولا وقتيکه بحث بر سر اتهام بزرگی چون "قتل"، آن هم "قتل" درون سازمانی است، لازم است مدعی روشن می کردند که نام مبارک آن "همرزم" شعاعيان چه می باشد که از قول او گفته می شود که وی از بهزاد نبوی نقل قول غیر مستقیم میکند... و ثانيا خود وی کی و کجا چنان موضوعی را از بهزاد نبوی شنيده است؟ آيا در همان زمان که در زندان بود شنيده و يا سالها بعد و يا اخيراً با براه افتادن ماشین تبلیغاتی ضد انقلابی قلم زنان جمهوری اسلامی و شرکایشان برعلیه چریکهای فدائی خلق؟ از اين ها گذشته اگر منظور از زندان، زندان شهربانی است ، در زندان شهربانی که نويسنده اين سطور هم مدتی با بهزاد نبوی در آنجا محبوس بوده ، افسر ارتش وجود نداشت؛ آنچه بود افسر شهربانی بود و درجه داران و پاسبانهای شهربانی. تازه بر کسی پنهان نيست که افسران زندان و اساسا هر پاسبان و ژاندارم و افسری به اطلاعات امنيتی ساواک و آن هم اطلاعاتی که در مورد ترور های درونی سازمانهای مخالف باشد دسترسی نداشت که بتواند آنها را به بهزاد نبوی گفته باشد! شاید هم منظور آقای شاکری از "افسر ارتش" يکی از بازجو های ساواک بوده باشد که بدلیل بد نامی و رسوائیشان کسی حاضر نيست به عنوان منبع موثق از آنها نام ببرد، البته باز باید دید که آن بازجو چه کسی بوده و چرا چنان حرفی را به بهزاد نبوی گفته است؟ باید دانست که برخی از بازجو ها درجه افسری داشتند ولی آنها یکدیگر را بيشتر با نام دکتر و مهندس معرفی می کردند. در هر صورت اگر منبع آقای شاکری چنان افراد رذل و آدمکش هستند، بهتر بود ایشان بدون "ظرافت" کاری، صراحتاً می گفتند که يکی از دژخيمان ساواک چنين حرفی را زده است تا مردم بهتر ماهيت منابع "موثق" شان را می شناختند. اما از همه اين حرفها هم که بگذريم آیا منبع "موثق" برای تهمت زدن به کمونيستها از طرف خسرو شاکری - حتی اگر اين کمونيستها از نظر او وارث "ارثيه تفکر استالينی" (صفحه سی و يک کتاب "هشت نامه به چريکهای فدائی خلق") هم بوده باشند- کسی جز عاقد قرارداد رسوای الجزاير می باشد که خودش (بهزاد نبوی) مدعی است از قرارداد وثوق الدوله هم ننگين تر بوده است؟ تازه بر کسی پوشيده نيست که سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی يعنی تشکيلاتی که بهزاد نبوی از بنيان گذاران آن می باشد يکی از نهاد هائی است که در شکل گيری وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی يعنی وزارت قتل و شکنجه و جنايت جمهوری اسلامی نقش بزرگی داشته است و اتهام زنی از طرف مجریان و مسولین چنان نهادی به نیروهای انقلابی و مردمی یکی از وظایف و پیشه همیشگی آنهاست.
تا اينجا تلاش شد که ماهيت منابع و حد جديت دلائل و در واقع ادعاهای آقای خسرو شاکری نشان داده شوند. حال لازم است که مسئله را از زاويه ديگری هم دنبال کنيم. همانطور که گفتيم خسرو شاکری مدعی است که چون در نامه های ساواک ساخته ادعا شده که فدائی ها سه نفر را "تصفيه" کرده اند و ازسوی ديگر کسی هم چيزی از آنچه بر سر پرويز صدری آمده نمی داند پس "بدون ترديد" نامبرده يکی از اين سه نفر می باشد که بدست "مسئولان فدائيان" به قتل رسيده اند. در بررسی همین ادعا می بینیم که بر مبنای دلائل غير قابل "ترديد" آقای شاکری چون تاريخ قيد شده در پای آن نامه های جعلی 27 آبان 54 و 17 فروردين 55 می باشد پس منطقا پرويز صدری بايد قبل از 27 آبان 54 و يا 17 فروردين 55 به قتل رسيده باشد تا بتوان وی را يکی از آن سه نفر تلقی نمود. اما در کتابی که اخيرا وزارت اطلاعات به نام "چريکهای فدائی خلق از نخستين کنش ها تا بهمن 1357 " منتشر کرده است نويسندگان کتاب با تکيه بر گزارشات ساواک، در مورد پرويز صدری در صفحه 654 نوشته اند که "در تاريخ 10/4/55 که ساواک گمان می کرد وی ممکن است به منزل يکی از اقوامش در بلوار اليزابت ، خيابان قادسی ، کوچه دارا ، پلاک 21 ، تردد داشته باشد از آنجا مراقبت به عمل آورد. تلفن را نيز شنود می کرد. "بنابراين بر اساس گزارشات ساواک حداقل تا تير ماه سال 55 خود ساواک در جستجوی پرويز صدری بوده و تا آن تاریخ از نامبرده به عنوان آدمی زنده و در حال مبارزه با رژيم شاه یاد می کند. حال چطور چنين کسی "بدون تردید" از نظر خسرو شاکری فردی می باشد که ماهها قبل از اين تاريخ به قول او "حذف فیزيکی" شده، رازی است که به اصطلاح سر رشته داران در اسناد تاريخی بايد به آن پاسخ دهند! اما هر پاسخی به اين امر داده شود يک چيز روشن است و آن اينکه تا اين تاريخ ساواک در تعقیب پرويز صدری بوده است. بنابراين بر خلاف گمان بی اساس آقای شاکری نامبرده "بدون تردید" نمی توانسته يکی از سه نفری باشد که ساواک در آن نامه خود ساخته اش قيد کرده است.
جالب است که بدانيم که در کتاب وزارت اطلاعات (" چريکهای فدائی خلق از نخستين کنش ها تا بهمن 1357") با این که اشاعه اين دروغ که فدائيان جهت حفظ "بنيان های ايدئولوژيک" خود مخالفين شان را حذف می کردند، يکی از تلاش های آن است، در مورد پرويز صدری چنان اتهامی به چریکهای فدائی خلق زده نمی شود؛ بلکه با توجه با ناشناخته ماندن بعضی از رفقای شهید سازمان در درگیری رشت ، می نويسد که "آيا او می توانسته يکی ديگر از کشته شدگان درگيری رشت باشد؟" و می گوید که در اسناد ساواک چیز مشخصی در مورد وی وجود ندارد. با این حال چون آقای شاکری در کتاب "هشت نامه به چريکهای فدائی خلق" که به "همت" ايشان در ايران منتشر شده، گفته است که ممکن است پرويز صدری : "يکی از آن سه تن ناصالحی بوده باشد که توسط فدائيان مشمول تصفيه شده باشد"(صفجه سی کتاب مزبور) ، نویسندگان وزارت اطلاعاتی (که خودشان اجازه و امکان چاپ و انتشار به کتاب آقای شاکری داده اند) نیز همین را برای القای تهمت بی شرمانه خود به چریکهای فدائی خلق از آقای خسرو شاکری (کاسه داغتر از آش) در کتاب خود نقل می کنند. خواننده آگاه متوجه است که چطور کسانی که همه اسناد و گزارشات ساواک را در اختيار دارند و در تهمت زنی و دروغ گوئی ، امثال آقای شاکری را در جيبشان می گذارند، مستقیماً از "تصفیه" پرویز صدری سخنی به میان نمی آورند ولی چون آقای شاکری بیشرمانه تر از خودشان به چریکهای فدائی خلق تهمت زده است، هدف خود در ضربه زدن به اعتبار آن انقلابیون مردمی را با استناد به جناب شاکری تأمین می کنند؛ و این در حالی است که البته خود نیز میدانند که شاکری هيچ اطلاعی از واقعيت ماجرا ندارد و نمی تواند هم داشته باشد و آن تهمت ها را تنها از روی بغض ضد کمونیستی خود با قاطعيت و "بدون ترديد" به انقلابيون کمونيست وارد می کند. به این موضوع هم باید توجه کرد که استناد "کتاب دشمن" به دروغ شاخداری که خسرو شاکری- البته با پنهان شدن در پشت نام شهید مصطفی شعاعیان که از چریکهای فدائی خلق به عنوان "سازمان پيشگام جنبش انقلابی" یاد می کرد - اشاعه داده، هم به حد کافی دلیل انتشار آزادانه آن کتاب را در شرایط مختنق ایران توضیح می دهد و هم پاداشی بر "همت" کذائی وی می باشد.
آقای شاکری پس از اينکه با کشف و شهود و رمل و اسطرلاب فهميدند که يکی از سه نفری که ساواک مدعی شده "توسط فدائيان مشمول تصفيه" شده اند، پرويز صدری می باشد، گام ديگری در نمايش مسخره خود به پيش گذاشته و جهت تدقيق تاريخ و تکميل "تاريخ" سازی حقيرانه خود نفر دوم اين ليست سه نفره را هم پيدا کرده و اعلام می کنند که: "يکی از اين سه تن بدون ترديد منوچهر حامدی ، دبير پيشين کنفدراسيون و عضو قديمی جبهه ملی بود که از طريق "جبهه ملی ايران در خاورميانه" در چارچوب همکاری و "پروسه تجانس" با فدائيان به نزد آنان به تهران اعزام شده بود." برمبنای این ادعای آقای شاکری "استاد" سند و مدرک یاب جنبش ایران!!، حامدی هم مانند صدری ناپديد شده بود و در دفاتر اسناد ساواک نيز کوچک ترين رد پائی از او يافته نشده بود. بنابراین چون از نظر شاکری ساواک او را به قتل نرسانده بود، او هم بايد همانند صدری، يکی از سه تن "نا صالحی" بوده باشد که توسط فدائيان مشمول "تصفيه" شده اند. در کتابی که با همت ایشان چاپ شده، وی می نویسد که: "رفقای" تشکيلاتی پيشين حامدی، به رغم پرسش های مکرر، هرگز حاضر نشدند کوچکترين اطلاعی در مورد سرنوشت او در اختيار ديگران قرار دهند. "(صفحه سی). شاکری بدون این که حتی لحظه ای پیش خود فکر کند که چرا به قول خودش ""رفقای" تشکيلاتی پيشين حامدی، به رغم پرسش های مکرر ، هرگز حاضر نشدند کوچکترين اطلاعی در مورد سرنوشت او در اختيار ديگران قرار دهند "(صفحه سی و يک)(حتماً اطلاعی نداشتند والا چه دلیلی داشت که چیزی نگویند)، از آنجا که تصميم گرفته بود که چنين تهمتی را طرح کند، دروغ خود ساخته اش را مبنی بر این که "يکی از اين سه تن بدون ترديد منوچهر حامدی ، دبير پيشين کنفدراسيون و عضو قديمی جبهه ملی بود"، همچنان تکرار می کند.
آقای شاکری که عمری را در ميان "اسناد" مختلف گذرانده و در هر موردی سندی در جيب دارند وقتيکه پای تهمت زنی به چریکهای فدائی خلق پيش می آيد نيازی به ارائه سند و مدرک احساس نمی کند و در این مورد مشخص ، بالکل نقش اسناد در درک رويدادها را فراموش می کند. از قرار ، به باور ايشان همين که وی در مورد چریکهای فدائی خلق ادعائی نمود و يا بهتر است گفته شود"فتوا" ئی صادر کرد، کافی است تا همگان بپذيرند که حقيقت محض همان است که وی گفته است؛ و اگر هم کسی بپرسد که آقای محترم! بر چه اساسی و بر مبنای چه دلائل و مدارکی چنين تهمت بيشرمانه ای را مطرح می کنی، رو ترش کرده و جواب آماده اش را عرضه خواهد کرد که مگر حميد اشرف "استالينيست"! در نامه اش به اشرف دهقانی "استالينيست"! ننوشته بود که سه نفر را تصفيه کرده ايم! خوب من می گويم منوچهر حامدی يکی از آنهاست! شما دارید با چند و چون کردن در گفته های من، مانع از آزادی بیان من می شوید. این حق دمکراتيک من است که نظراتم را بيان کنم! چرا شما "استالينيست ها" داريد جلوی حرف زدن مرا می گيريد! آری، اینها بدینگونه دیگران را با اطلاق عنوان "استالنيست"، ديکتاتور و خود را دموکرات می خوانند تا بتوانند بیشرمانه ترین اتهامات را با "روحيه دمکراتيک" به دیگران نسبت دهند و از "حق دمکراتيک" خود دفاع کنند!! و صد البته به اين ترتيب رفتار واقعا دمکراتيک را به لجن بکشند.
تعمق در مطالب فوق نشان می دهد که جناب شاکری برای اثبات تهمت های وقيحانه خود به چريکهای فدائی، چيزی در چنته ندارد. اتفاقاً در مورد اتهام آخر که ذکر شد، می توان به صفحه 653 کتاب وزارت اطلاعات ("چريکهای فدائی خلق از نخستين کنشها تا بهمن 1357") که "گزارش سری" ساواک در مورد رفيق شهيد منوچهر حامدی در آن درج شده، مراجعه نمود. در ابتدای گزارش مزبور آمده است که: "به نظر می رسد که ممکن است مشاراليه يکی از افرادی باشد که در سال گذشته در مخفی گاه های مربوط به تروريست ها در داخل کشور کشته ولی هويت آنها احراز نگرديده و با تهيه عکسی از جسد ، دفن شده بودند." و در ادامه اين گزارش با صراحت مطرح شده است که ساواک با مقايسه عکس منوچهر حامدی با اجساد ناشناس به اين نتيجه می رسد که منوچهر حامدی "به دنبال اقدامات ضربتی کميته مشترک ضد خرابکاری در منزل امن عناصر وابسته به گروه چريکهای های باصطلاح فدائی خلق ايران در شهرستان رشت همراه با چهار نفر ديگر" در تاريخ 28/2/1355کشته شده است. خوب جناب شاکری حال که وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی خود بر مبنای گزارشات ساواک اعتراف می کند که رفيق منوچهر حامدی در تاريخ 28 ارديبهشت 55 در رشت به شهادت رسيده است براستی چه داريد بگوئيد؟ آيا شرم می کنيد که با کینه توزی نسبت به چریکهای فدائی خلق، با بلاهت و حماقت تمام ادعا نموديد که منوچهر حامدی "بدون ترديد" يکی از کسانی است که به دست فدائيان مشمول "تصفيه" شده اند!؟
برای اطلاع خواننده بايد تاکيد کنم که در پايگاه رشت پنج رفيق به شهادت رسيدند که تاکنون تنها هويت رفقا بهروز ارمغانی، زهره مدير شانه چی، منوچهر حامدی روشن شده است و هويت دو رفيق ديگر که بر اساس گزارشات ساواک هر دو مرد بوده اند، تاکنون اساسا شناخته نشده است. واضح است که پس نامشان هم در به اصطلاح "دفتر های ثبت ساواک" قيد نشده که بتوان با مراجعه به آن دفتر ها فهميد اين شهدای گمنام چه کسانی بوده اند. به جهت آشنائی هر چه بیشتر و عینی تر با شرايط مبارزه چريکهای فدائی در زمان شاه و برای آن که بتوان به ماهیت و انگیزه های چنان دروغ هایی بیشتر پی برد، در اینجا اشاره به گوشه ای از اعترافات تهرانی شکنجه گر ساواک آموزنده خواهد بود. در صفحه 189 کتاب "شکنجه گران می گويند" از قول تهرانی آمده است که: "در داخل خانه های فدائی خلق تمام مدارک طبقه بندی شده بود و دستور (سازمانی آنها) چنين بود که به محض اينکه منزل در محاصره قرار می گرفت و اين مدارک شامل شناسنامه و تحقيقات و نشريات ايدئولوژی بود و معمولا داخل پيتهائی می گذاشتند و بنزين يا نفتی در کنار آن می گذاشتند و به محض اينکه منزل در محاصره قرار می گرفت با آتش زدن،مدارک را از بين می بردند. خيلی از افرادی که در حال حاضر ممکن است ناشناس مرده باشند از اين قبيل بوده و خود ساواک هم نتوانسته است هويتشان را به دست بياورد". بنابراين خود دژخيم ساواک نيز اعتراف می کند که برخی از رفقای شهيد ، در جريان همين آتش زدنها آنچنان چهره شان سوخته است که هويتشان ناشناس باقی مانده است. در واقع با انکار چنین واقعیت هائی است که افراد بی مسئولیت و تهمت زنی نظیر خسرو شاکری فتوایشان را صادر می کنند که "بدون ترديد" منوچهر حامدی و پرويز صدری به دست خود فدائيان به قتل رسيده اند! و به این ترتیب جلوه ای از روحيه دمکراتيک! و ماهيت ضديت شان با کمونيستها و چريکهای فدائی را نشان می دهند!
برای کسی که تا اينجا شيوه استدلال و برخورد غرض ورزانه جناب شاکری را دنبال کرده است جالب خواهد بود که صحنه آخر نمايش مضحک و چندش آور ايشان را هم ببيند. همان طور که دیدیم جناب شاکری نیز همانند همه افراد بی مسئولیت و مغرض ، اتهامات خود را بر اساس نامه های ساواک ساخته به تاريخ 27 آبان 54 و 17 فروردين 55 به چریکهای فدائی خلق نسبت می دهد. خسرو شاکری از سه فرد به اصطلاح "تصفيه" شده توسط "فدائیان"، تا اينجا هويت دو نفر از آن سه نفر را برای ما با فضاحتی که دیدیم ، روشن کرد. حالا ببينيم جناب شاکری که نشان دادند تخصص ويژه ای در خواب نما شدن دارند و در جريان سير و سلوک ملکوتی خود بر اسرار نهان هم آگاهی پيدا می کنند، هويت نفر سوم را چگونه اعلام خواهند کرد. به نوشته خودشان توجه کنيد: "نفر سوم هم بايد يکی از افراد جوان سازمان بوده باشد که شناخته نشده است" به واقع که با اين چشمه آخر جناب شاکری سنگ تمام گذاشتند! اما، براستی جناب شاکری چطور در جريان خواب و خيال های خود متوجه شديد نفر سوم "از افراد جوان" می باشد؟ از کجا فهميديد که سومی هم مثل پرویز صدری و منوچهر حامدی از افراد پا به سن گذاشته نبوده است. شايد واقعا "امام زمان" با شما هم ارتباطاتی برقرار کرده باشد؟ کسی چه می داند. در کشوری که شاه معلوم الحالش مدعی می شد که "حضرت قائم" را به چشم ديده و می گفت که گویا وقتيکه از صخره ای می افتاده "اين او بود که مرا نجات داد "(مصاحبه اوريانا فالانچی با محمد رضا پهلوی)، در کشوری که عکس به اصطلاح "امام" اش در ماه ديده شده و رئيس جمهور اش هر جا که می رود "هاله نوری" دور سرش را می گيرد که همه را بهت زده می نمايد، و بالاخره در کشوری که اسامی نمايندگان مجلس اش را امام زمان تعيين می کند و وزرای دولت نهم اش برنامه خود را برای اطلاع امام زمان در چاه جمکران می اندازند، چرا بايد تعجب کرد که دست اندر کار انتشارات مزدک در حالی که در اروپا زندگی می کرد و هيچ ارتباطی با سازمان چریکهای فدائی خلق نداشت، "هوائی" نشده و پی به اسرار درونی سازمانهای چريکی در دوره شاه نبرده است!!؟
در پایان بررسی نمايشنامه مضحک جناب شاکری، بد نيست به اين نکته هم اشاره کنيم که لگد پرانی به چريکهای فدائی البته کار ايشان تنها در کتاب فوق الذکر نیست. از قضا ايشان خود را عادت می دهند که هر جا چيزی می نويسند اشاره ای هم به "جنايات" چريکها در "خانه های تيمی" بکنند. مثلا در مطلبی که تحت عنوان "آزادی مطبوعات يا آرايش ارتجاع بين المللی؟" در نشريه شماره 126 "طرحی نو" (شهريور 1386) منتشر نموده اند، در حاليکه همه چيزرا با ايما و اشاره مطرح می کنند تا برای همگان معلوم نشود ايشان از چه کسی دلخور شده و چه کسی جواب سلام شان را نداده که وی دست به قلم برده و شروع به فحاشی بر علیه او نموده است، اما فراموش نمی کند که با وضوح و روشنی بنويسد که :"غم انگيز اين است کسانی پيدا می شوند که هنوز حاضر نيستند به جناياتی که در دوران شاه در خانه های تيمی خود به بهانه های پوچ عليه رفقای خود مرتکب شدند، اعتراف و انتقاد کنند، و بر برنامه ی کشتن هر داوطلب پشيمانی ، چشم می بندند". هر چند شاکری در اینجا نامی از آن "کسانی" نمی برد، اما آنهائی که در ايران کارشان اشاعه دروغ بر عليه نيروهای انقلابی است، بهتر از هر کسی می فهمند که آقای شاکری دارد چه برنامه ای را بر علیه چه کسانی پيش می برد. جالب است که نويسنده زير نويسی هم برای رجوع خواننده به منبع چنان اراجیف و اتهاماتی در نوشته خود گذاشته است که از خود اتهام هم خنده دار تر است. در زيرنويس مربوطه پس از جملاتی چنین نوشته شده: "بنگريد به جزوه ی "جعمبندی سه ساله""! خنده دار نیست. زیر نویس به گونه ای است که گوئی نویسنده جزوه جمعبندی سه ساله یعنی رفیق حميد اشرف در آن بر اراجيف ايشان مهر تائيد زده است و به اتهام ننگین و مشترک آقای شاکری ، ساواک و وزارت اطلاعات مبنی بر "تصفيه" اعضا در "سازمان چریکهای فدائی خلق" جهت "حفظ بنيان های ايدئولوژيک" سازمان اعتراف نموده است!! به واقع که شامورتی بازی از اين مضحک تر نمی شد. کسی که جمعبندی سه ساله را خوانده باشد می داند که در هیچ جای آن نوشته گفته نشده است که چريکها تحت برنامه تعيين شده ای "هر داوطلب پشيمانی" را به قتل می رساندند. ولی چه می شود گفت، جناب شاکری برای قبولاندن اتهامات دروغ خود، خواننده را به آن جزوه هم رجوع می دهد.
بی پايه بودن و نادرستی اتهامات بی اساس جناب شاکری به چريکهای فدائی و "نا حقی" بزرگی که ايشان با اشاعه دروغ های ناروای خویش به رفقای ما روا داشته اند، تا همین جا نیز روشن است. اما اعلام پايان يافتن مطلب در همين جا به مفهوم ناقص گذاشتن کار می باشد. چرا که نويسنده "سرگذشت مصطفی شعاعيان" در کتاب "هشت نامه به چريکهای فدائی" با وقاحتی که کمتر در جنبش مردم ما سابقه داشته، سعی کرده است که اتهام بی اساس دیگری را هم به چریکها نسبت دهد که در اینجا باید به آن نیز پرداخت. در آن به اصطلاح "سرگذشت"، با بلاهتی خاص زمینه چینی شده است تا چگونگی لو رفتن مصطفی شعاعيان و شهادت وی نيز به فدائيان نسبت داده شود. ايشان ابتدا می نويسند که مصطفی شعاعيان: "در روز 16 بهمن 1354 / 5 فوريه 1976 (يک ماه پس از يورش پليس آلمان و دستگيری اشرف دهقانی و ضبط اسناد مراودات او با درون کشور) در خيابان استخر مورد هجوم عمال ساواک قرار گرفت". در اينجا البته کسی متوجه نمی شود که چه رابطه ای بين دستگيری رفيق اشرف دهقانی در آلمان با درگيری خيابان استخر وجود دارد! اما با کمی صبر و تحمل، خواننده در سطور بعد نوشته او متوجه می شود که جناب شاکری با الهام از علم غیب و به همان روش شيادانه ای که قبلاً به آن اشاره شد، دارد "انگشت اتهام" را بسوی فدائيان اشاره می کند و بين "لو رفتن اسناد فدائيان در آلمان" و شهادت مصطفی شعاعیان که پیشتر آشکار شده است که توسط "عمال ساواک" صورت گرفته ، بطور مضحک و درعین حال رذیلانه ارتباط ایجاد می کند. او می نویسد: "شخصی بايد مخفيگاه و آمد و شد های شعاعيان را به ساواک لو داده بوده باشد. اگر چه اجرا کننده احتمالی اين خيانت بزرگ هنوز کشف نشده است، اما پس از انقلاب پاسبان يونسی که ظاهرا نخستين تير را بر او انداخته بود دستگير و اعدام شد، و بدين سان پرونده قتل او بسته شد. به هر رو، کشف محل تردد شعاعيان، ورنه يکی از خفاگاه های او ، پس از لو رفتن اسناد فدائيان در آلمان تعمق بر انگيز است." (صفحه سی و سه). ممکن است کسانی در ته دل به اين درجه از روحيه جيمز باند بازی و يا بهتر است بگويم "دائی جان ناپلئونی" بخندند. اما چه می شود کرد علم غیب جناب شاکری در شرايطی که خارج از کشور زندگی می کردند، از همه رمز و رموز مبارزاتی ای که در آن سالها در ایران می گذشته ایشان را با خبر ساخته و به اطلاع وی رسانده است که در شرايطی که در آن سالها حتی افراد يک تشکيلات هم محل خانه های هم را نمی دانستند چه رسد به کسانی که با هم هيچ گونه رابطه تشکيلاتی نداشتند، حمید اشرف محل زندگی شعاعیان را در نامه ای به آلمان فرستاده تا در آنجا لو رفته و بدست پلیس آلمان و بعد، از آن طریق بدست ساواک برسد تا ساواک هم بتواند از طریق پاسبانی که به شعاعیان مشکوک شده و به طرف او تیراندازی کرده، موجب قتل شعاعیان گردد!! آیا به اين مزخرفات باید خندید یا باید به حال گوینده اش که تازه آن را "تعمق انگيز" هم جلوه می دهد، گریه کرد؟ واقعیت این است که اساساً در زندگی واقعی ارتباطی که جناب شاکری بین شهادت مصطفی شعاعیان بدست پاسبان یونسی و به قول او "لو رفتن اسناد فدائيان در آلمان" بر قرار می کند، هرگز نمی توانست وجود داشته باشد. اما وقتيکه قرار بر زدن تهمت به هر قيمت باشد می توان آنرا ساخت تا در صحنه های بعد ادعا شود که اين فدائيان بودند که به دليل مسموم بودن به "شيوه های استالينی- توده ايستی" و دنباله روی از "مارکسيسم – لنينيسم" که به باور جناب شاکری "ارثيه حزب توده" می باشد، شعاعيان را لو دادند تا از شر "اين دندان کرم خورده" خلاص شوند. همانطور که ملاحظه شد، شاکری در زمانی دست به چنان داستان سرائی زده است که بيش از ربع قرن از شهادت مصطفی شعاعيان می گذرد و همه می دانند که وی در کجا و چگونه شهيد شده است و حتی نام پاسبانی که به وی شليک کرده و بعد از قيام دستگير و اعدام شده چه می باشد. اما علیرغم آگاهی به چنین وضعی تنها به حکم انجام وظیفه اتهام زنی به چریکهای فدائی خلق، همین را هم وسیله ای برای فضا سازی برای پیشبرد مقاصدش به کار می برد. به همين دليل هم هست که ايشان به بازجوئی فردی به نام وحيد افراخته از مجاهدين مارکسيست شده هم متوسل می شود تا با تکيه بر آن فکر امکان "ترور مصطفی" بوسيله فدائيان را زنده کند. اين است دليل اينکه چرا در پايان کتاب قسمتی از بازجوئی وحيد افراخته درج شده که در آن آمده است که: "سرانجام اختلافات شدت گرفت و مصطفی را با يک تيپا انداختند بيرون. در حالی که همه چيزش را از "مادر" گرفته تا "دانه" و "جوانه" از دستش گرفته بودند و او با سبيل آويزان دست به دامن مجاهدين شد، در حالی که دلی پر از کينه از"ف" داشت و در آرزوی انتقام و دير نيست که اين اختلافات بالا گيرد و حتی منجر به ترور مصطفی به وسيله "ف" شود" (صفحه 205). (جالب است که وحيد افراخته هم در به اصطلاح بازجوئی هايش از حميد اشرف با نام "ف" نام می برد!! آخر در نامه های شعاعيان از حميد اشرف با نام فريدون یاد می شود)
بر کسی پوشيده نيست که اتهام زدن های آنچنانی به چریکها و حتی کشتار مردم توسط ساواک در کوچه و خیابان را به گردن انقلابیون انداختن ، درست همان خطی است که ساواک شاه آن را دنبال می کرد و امروز وزارت اطلاعات که در عمل نشان داده پسر خلف آن پدر نا خلف می باشد، آن را پی گرفته است. همانطور که قبلاً گفته شد در بساطی که امروز در چنین زمینه ای وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی پهن کرده است؛ کسانی نیز به خوش خدمتی مشغول شده اند. اينکه هر کس در اين بازی در چه جايگاهی قرار می گيرد را البته عمل افراد است که نشان می دهد و خواهد داد. فعلاً باید گفت که اگر "هر ناحقی تجاوز به حق است" (سر سخن ويراستار "مزدک") پس بهتر است کسانی که در چنين مسير ناحقی گام برداشته اند کمی هم به عاقبت مسيری که در پيش گرفته اند بينديشند. این را هم باید اضافه کرد که مطالعه اتهامات بی پايه و وقيحانه ای که به چريکهای فدائی در "سرگذشت مصطفی شعاعيان" مندرجه در کتاب "هشت نامه به چريکهای فدائی" که به همت جناب شاکری در ايران منتشر شده، زده شده است، همانطور که اشاره شد یکی از دستاویز های وزارت اطلاعات در کتاب "چريکهای فدائی خلق از نخستين کنش ها تا بهمن 1357 " می باشد که در آن تلاش شده است تا با سوء استفاده از اختلافات ايدئولوژيک فی مابين مصطفی شعاعيان و چريکهای فدائی که در جای خود بايد و می توان به بررسی آن پرداخت دروغهائی را به "سازمان پيشگام جنبش انقلابی" نسبت دهد؛ که به قول خود شعاعيان "مبتکر و پيشگام برنده ترين گونه پيکار - يعنی ستيزه مسلحانه - در اين سرزمين" در دهه 50 بود. اتفاقاً به همين دليل هم همواره چون خاری در چشم دشمنان مردم ما فرو رفته است. واقعيت اين است که چريکهای فدائی خلق عليرغم هر اختلاف فکری که با مصطفی شعاعيان داشتند، برخلاف همه اتهامات و ادعاهای دشمنان مردم، گر چه نمی توانستند و درست هم نبود که با وی در چارچوب يک تشکيلات کمونيستی رابطه داشته باشند اما او را فردی مخالف رژيم وابسته به امپرياليسم شاه می دانستند. شعاعيان خود اين امر را از قول رفيق حميد اشرف چنين بيان کرده است: "نظر رفقا اين است که ما نمی توانيم با هم در يک سازمان جای گيريم. ضمنا دشمن فوری يکديگر هم نيستيم." ( صفحه 75) چنين موضعی خود تو دهنی محکمی است بر همه کسانی که کسب و کارشان را بر تحريف واقعيات و دروغ پراکنی قرار داده اند.
سوم بهمن 1387 – 22 ژانويه 2009
پاورقی ها:
(1) مصطفی شعاعيان در نامه های سرگشاده اش به چريکهای فدائی که موضوع همين کتاب می باشند حتی مکالمات خود با رفقای فدائی را به روش خاص خود "باز سازی" می کند و در اين "باز سازی" حتی از ذکر حالات چهره طرف مقابل خود نيز کوتاهی نمی کند. برای نمونه وی مکالمات خود با رفيق حميد اشرف را طوری "بازسازی" نموده که خواننده بی اطلاع فکر می کند رفيق بزرگی چون حميد اشرف در مقابل حرفهای مصطفی چيزی برای گفتن نداشته است! البته نامبرده هر کجا هم احساس می کند زياده روی کرده است فورا اين حق را به طرف مقابل می دهد که "می تواند با خلق در ميان بگذارد". مثلاً در يکی از همين "باز سازی" ها که در صفحه 102 اين کتاب درج شده شعاعيان در مورد رفيق حميد اشرف که با نام فريدون با وی در تماس بوده می نويسد: "ف (سکوت. و يا اگر چيزی گفت به ياد ندارم. می تواند با خلق در ميان بگذارد)." روشن است که اين روش در نقل مکالمات فیمابين دو نفر و يا دو جريان فکری که کاملاً يکطرفه می باشد نه درست است و نه واقعی و به همين دليل هم فاقد ارزش تاريخی می باشد. اساسا با توجه به جايگاه مخاطبان وی در جنبش کمونيستی ايران و شناختی که از افکار و اعمال آنها و سطح تجربه کار تشکيلاتيشان موجود است، آن "بازسازی" ها به هيچ وجه با واقعيت انطباق ندارند. به اميد اينکه در فرصت ديگری به نظرات و روشهای مصطفی شعاعيان بطور مجزا بپردازم.
(2) جالب است که نويسنده در شرايطی که بدون توجه به واقعيت با بی مسئوليتی تمام دروغهای ساواک را مبنای قضاوت خود قرار داده است، به "تدقيق" دروغهای گفته شده نيز پرداخته و برای مقابله با "اظهار نظر های بی مسئوليت" در زير نويسی که در صفحه سی کتاب درج شده نوشته: "در برابر اظهار نظر های بی مسئوليت ، بايد تدقيق کرد که اشرف دهقانی به هنگام هفدهمين کنگره کنفدراسيون جهانی (دسامبر 75- ژانويه 1976) در منزلی که موقتا در اختيار کامبيز روستا قرار داشت در يک يورش شبانه پليس دستگير شد و همه اسناد و مدارکش ضبط شدند. او پس از مداخله وکيل کنفدراسيون آزاد شد و همه مدارکش (پس از کپی برداری) به او پس داده شدند. او بلافاصله از آلمان اخراج شد." اما، کسی که به گفته خویش به "تدقيق" ، "اظهار نظر های بی مسئوليت" برخاسته برای خواننده روشن نمی کند که اطلاعات "دقیق" اش را از کجا آورده است!؟ مگر خود جناب در آن زمان با پليس آلمان در ارتباط بوده و یا با عوامل "غیب" در تماس بوده که می داند چه اتفاقی افتاده و به خود اجازه "تدقیق" می دهد؟ واقعیت این است که ساواک نامه های کذائی ای را بر علیه چریکهای فدائی خلق علم کرده بود و حال ایشان دروغهای ساواک ساخته را "تدقیق" می کند. در حالی که اساسا چنان نامه های "کذائی" همراه رفيق اشرف نبوده است که بدست پليس آلمان افتاده باشد و بعد پليس آلمان هم "پس از کپی برداری" آنها را به رفيق مسترد کرده باشد. روشن است که اين چنين داستان سرائی هائی نه ناشی از نا آگاهی بلکه جهت پيشبرد خط غير انقلابی خاصی می باشد.
۱ نظر:
براساس حرفهائی که مرتضی ثاقب فر در وبسایتش زده و اقرار کرده که با ساواک همکاری میکرده است، و چون مصطفی با وی برای الحاق به گروهش تماس گرفته بود، به احتمال زیاد ثاقب فر او را لو داده است.
ارسال یک نظر