مطالعه کتابی که اخيرا وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی تحت عنوان "چريکهای فدائی خلق از نخستين کنش ها تا بهمن 1357" منتشر نموده نشان می دهد که جمهوری اسلامی تحت عنوان تاريخ نويسی نه تنها تاريخ چريکهای فدائی خلق اين پاک باخته ترين مبارزين در دوره شاه را مخدوش نموده بلکه در تلاش است تا کل تاريخ مبارزات مردم ما را تحريف کرده و تاريخی جعلی و من درآوردی را جايگزين آن نمايد. نکته قابل تعمق در اين تلاش مذبوحانه و رندانه جا انداختن این دروغ تاریخی است که گویا آخوندها و در رأس آنها خمینی مبارزات مردم ایران را رهبری کرده اند. در این میان همياری و همکاری خائنینی همچون فرخ نگهدار هم به چشم می خورد که همچون هميشه در کنار جمهوری اسلامی قرار داشته و ضمن تأئید این جعل در تاریخ، مبلغ پیشبرد اهداف ضد انقلابی سردمداران جمهوری اسلامی شده اند. هدف این مقاله برملا ساختن تحریف فوق الذکر با تکیه بر تجارب عینی و ارائه فاکت های مشخص دراین زمینه می باشد.
با گذشت زمان طولانی از سلطه جمهوری اسلامی در جامعه ما، ماشين تبليغاتی اين رژيم جنايتکار با هدف تاثیر گذاری بر نسلهای بعد از قیام 57، با بوقلمون صفتی و نیرنگ بر آنست که مبارزات مردم ایران را از همان ابتدا به رهبری آخوندها جلوه دهد. آنها مبارزات و جانفشانی های بهترین و آزاده ترین فرزندان خلقهای ایران را بر علیه رژیم شاه برای نابودی نظام ظالمانه سرمایه داری وابسته و قطع چپاول امپریالیستی نفی کرده و آغاز آن مبارزات که به انقلاب 1357 انجاميد را از سال 1342 به رهبری خمینی جا می زنند. اما واقعيت اين است که بعد از اينکه خمینی به خاطر مخالفت اش با بخشی از رفرمهای رژيم شاه (البته با نگرشی ارتجاعی) تبعيد شد، او ديگر حضور محسوسی در رويداد های سياسی کشور نداشت. پس از شکست مبارزات مردم در خرداد 1342، بخشی از کمونیست های ایران که بعداً چریکهای فدائی خلق را بنیان نهادند، به تحلیل شرایط و اهداف رفرمیستی برنامه های شاه پرداخته و با درس گیری از شکست ها و پیروزیها و بکارگیری علم مبارزه، به ضرورت مبارزه قهر آمیز برای نابودی کلیت نظام حاکم و قطع سلطه امپریالیستی در ایران رسیده و توانستند در یکی از تاریکترین دوران های تاریخ ایران، با سازماندهی نيروهای انقلابی، جنبش مسلحانه را آغاز نمایند. بر این اساس، با رستاخيز سياهکل اين چريکهای فدائی و بعد هم مجاهدين بودند که بار اصلی مبارزه را بر دوش کشيدند. در واقع این مبارزه کمونیستها و مبارزین ملی و ضد امپریالیست بود که مبارزه را در جامعه پیش می برد، در حالی که خمينی و روحانيت که بعداً با خیزش توده ها بر موج مبارزه سوار شدند، خود نقش خاصی در کشاندن توده ها به صحنه مبارزه ایفا نکرده بودند.
در دوران پر تلاطم سالهای57-56 آنانی که در آن مبارزات شرکت فعال داشته و در آن روزهای سیاه در برابر یکی از خونخوارترین و فاسدترین نظام های ديکتاتوری قد بر افرشته و فریاد آزادی سر میدادند، به خاطر دارند که هزاران هزار مبارز با الهام از پیشاهنگان مسلح خود و همانند آنان جان بر کف هر روزه بر علیه استعمار و استثمار و برای نابودی بی عدالتیهای اجتماعی مبارزه میکردند. شعارهای مرگ بر شاه، مرگ بر آمریکا بر در و دیوارهای سراسر ایران با جانفشانیهای جوانانی نقش می بست که هر دم در معرض گلوله و حملات وحشیانه ارتش و پلیس قرار داشتند. اگر تاریخ را واقعیت های روزمره مبارزات مردم و نه ادعاهای دروغین بدانيم، آنگاه بطور مشخص خواهیم دید که این مردم برای نابودی نظام اقتصادی- اجتماعی حاکم بر جامعه بپا خاسته و بر علیه فساد اداری، بیکاری ، بیخانمانی، تحقیر ملی، فقر فراگیر اجتماعی و نبود هیچگونه آزادیهای سیاسی مبارزه میکردند. اتفاقاً در این پروسه، خمينی و دارو دسته اش جز خود فروشی شان به قدرتهای امپرياليستی برای به انحراف کشاندن مبارزات توده ها در سالهای 56 و 57 نقش دیگری نداشتند. برخلاف تاريخ سازی جعلی ماشين تبليغاتی جمهوری اسلامی و بر عکس ادعا های سخيف آنان، خلقهای مبارز ایران بخاطر اسلام بپا نخاسته بودند. آخرمگر اسلام مورد نظر اين دارو دسته در نظام شاه زیر ضرب قرار داشت؟ اگر امپریالیستها در اوج گسترش مبارزات توده ها، از خمینی قدرتی ساخته و از طریق او توانستند توده ها را فریب دهند، این به هیچوجه ماهیت مبارزات توده ها که برعلیه شاه و اربابان امپریالیستش بود را تغییر نمی دهد. اگر آنهمه جانفشانی و تلاش مردم، آنگونه که جمهوری اسلامی و خائنین به خلق مثل فرخ نگهدار مدعی اند برای اسلام و به مسند نشاندن خلیفه نوظهور صورت می گرفت، پس چه نیازی بود که رژیم جدید به محض سرکار آمدن، دستگیری، شکنجه و کشتار هزاران آزاده و مبارز را در دستور خود قرار داد و خون جوانان و حتی کودکانی که شعار مرگ بر امپریالیسم سر میدادند را بر زمین ریخت ؟ اگر مردم به خاطر اسلام مبارزه کرده و گویا خمینی هم رهبر مبارزات آنان بود، پس چرا این رژیم با زور اسلحه و با تهدید و ارعاب سعی می کرد درادارات و دبستانها و مراکز دولتی و غیر دولتی نماز اجباری را رواج دهد؟ و چرا با مقاومت و حتی تمسخر مردم و جوانان و نوجوانان روبرو شده و بالاخره هم نتوانست آن را به مردم ما تحمیل نماید؟ چرا حجاب اجباری را با شیادی تمام بر زنان مبارز ایران تحمیل کرده و میکنند؟ اسید پاشی و حمله های فیزیکی اوباشان و لمپن های جمهوری اسلامی به خاطر چه بود که هنوز هم ادامه دارد؟ اگر ادعای حکومتیان و خائنینی چون فرخ نگهدار پذیرفته شود که گویا مردم تحت رهبری خمینی و روحانیت و به خاطر برآورده کردن اهداف و خواستهای آنان به آنهمه جانفشانی دست زدند، پس مقاومت و مبارزه توده ای در تمام دوران به قدرت رسیدن دارو دسته خمینی که همچنان ادامه دارد، چگونه قابل توضیح است. همه می دانند که خمینی قبل از روی کار آمدن، به خاطر این که بتواند مردم را به طرف خود بکشاند، حرفهائی می زد و قول هائی به مردم می داد که مغایر با آن چیزی بود که مردم ایران بعد از جلوس به قدرت از او دیدند. او قول داده بود که حجاب اجباری نخواهد بود و آخوندها هیج مقام دولتی و سیاسی نخواهند داشت و قولهای دیگری از این قبیل می داد که مردم ایران با آن آشنا هستند و فراموش نخواهند کرد.
امروز تنها کسانی می توانند بر تاريخ سازی جمهوری اسلامی صحه بگذارند که با ساز رژیم می رقصند. چنین کاری از کسانی همچون فرخ نگهدار با سابقه طولانی خیانت بر علیه مردم و مبارزین ایران جای تعجب نیست. برای آنهائی که فکر می کنند خيانت امثال فرخ نگهدار صرفا به سالهای آغاز به قدرت رسيدن خمينی محدود می شود، لازم است که به شيوه برخورد اين فرد و امثال وی با همين کتاب اخير وزارت اطلاعات(چريکهای فدائی خلق از نخستين کنش ها تا بهمن 1357) توجه کنند تا ببينند که وی ضمن تأیید ادعای نویسنده اطلاعاتی مبنی بر رهبری کردن انقلاب توسط خمینی و روحانیت، حتی مدعی شده است که اين امر پیش بینی هم شده بود! اما رهبری آخوندها در مبارزات سالهای 57-56،دروغی بيش نيست. کدام رهبری؟ هزاران هزار مبارزی که در آن دوره در کوچه ها و خیابانها در سراسر ایران مبارزه میکردند و هر روزه با ارتش و پلیس به زد و خورد میپرداختند، خیلی خوب می دانند و شاهدند که تا مقاطع آخر جنبش، نه ملاها نقشی در چنین مبارزه ای داشتند و نه از خمینی خبری بود که آن مبارزات را رهبری کند. در تمام آن دوران ملاها شاید بعضا در مساجدی، در روضه خوانیها حرفهائی برعلیه شاه می پراندند ولی کجا آنها و یا شخص خمینی بطور برجسته در جنبش حضور داشته و گویا تازه نقش فکری و رهبری کننده در مبارزات مردم را هم داشتند؟ در آن مقطع که هر روز تظاهرات و اعتراضات بر علیه رژيم سلطنتی از سوی مردم مبارز انجام میگرفت و من خود نیز در شهرستان محل زندگیم در جریان آن قرار داشتم، هیچ نقشی از روحانیت در آن مبارزات نديدم و اساسا وجود نداشت تا دیده شود. تمام مردمی که در آن زمان در جنبش شرکت داشتند، براین موضوع کاملاً واقف هستند که نام خمینی تنها در مقاطعی که رسانه های کشورهای امپریالیستی در اختیار او و دار و دسته اش قرار گرفت، مطرح شد. اتفاقاً درست در زمانی که از خمینی رهبری ساخته شد، در شهرستان محل زندگی من، فردی بنام ارومیان که در ميان آخوندها برو بيائی داشت و اکنون هم عضو مجلس خبرگان می باشد، قد علم کرد. اما قبل از آن، در شرایطی که ارتش تمامی خیابانها را قرق و با تانک و نیروهای نظامی از مجسمه شاه در مرکز شهر محافظت میکرد، در آن روزهای پر ازترس و وحشت که جوانان و نوجوانان به اعتراضات خود ادامه میدادند و با فرياد مرگ بر شاه شهر را به لرزه انداخته بودند، همان آخوند ارومیان داد میزد که نگوئید مرگ بر شاه و به هر صورتی که می توانست مردم را از مبارزه باز می داشت. امام جمعه همان شهر نیز در چنين شرايطی تنها به ایفای نقش مذهبی خود در تخدیر افکار مردم می پرداخت و در روضه خوانی خود از قدرت خدا سخن می گفت، آنهم با اراجیفی از این قبیل که خدا اگر به شتر بال میداد، بام خانه های مردم بر سرشان خراب میشد. آيا آخوندها با اين اراجيف داشتند انقلاب را رهبری می کردند؟ ملاهائی از این قبیل بعد از سقوط رژیم شاه، "انقلابی" شدند و در دستگاه جمهوری اسلامی صاحب مقامی شده و در رأس کارها قرار گرفتند و ديديم که چه بر سر انقلاب مردم آوردند. همان آخوند ارومیان که از او در بالا نام بردم، امروز با چندین همسر، آنگونه که زبان زد مردم است حتی در قاچاق زنان و دختران جوان به کشورهای عربی هم دست دارد. اين نمونه ای از ماهيت ملا هائی است که انقلاب مردم ایران را ملا خور کردند. البته در مورد واقعیت آخوندهای مرتجعی که در زمان رژیم شاه مدح آن رژیم را می گفتند و پس از انقلاب در رژیم جمهوری اسلامی، امور بسیاری از کارهای دولتی را در دست خود گرفتند، بسیار می توان گفت. این خاطره نیز گفتنی است که در آن روزهای سیاه سلطه ديکتاتوری شاه، شبی در تهران به مسجدی در خیابان آذربایحان رفته بودم. آخوند مسجد بعد از روضه خوانی در مورد انتخاب اسم برای فرزندان حرف میزد و توصیه می کرد که مثلا از اسم رستم استفاده نشود تا بچه ها همیشه خجل نباشند. او در رابطه با شرایط خونبار آندوره تنها اظهار داشت که : "هر که خر باشد ما پالانش هستیم". آيا به اين می گويند رهبری؟ در یکی از شبهای سرد وغمبار آندوره در تهران در مسجد امیر آباد نیز حضور داشتم. در آنجا رساله خمینی را میفروختند که من نیز آن را خریده و به همراه تنی چند از نزدیکان به خانه یکی از دوستان رفتیم تا آن رساله را بخوانيم. انتظار ما آن بود که با خواندن آن رساله بر آگاهی انقلابی ما افزوده شده و وظایف مبارزاتیمان را در آن دوره خونبار بهتر بشناسیم. اما بر خلاف این انتظار، آنشب هر چه رساله را ورق زدیم موردی نیافتیم که به درد مبارزات آندوره بخورد. به همين دليل هم تمامی دوستان توصیه کردند که نباید وقت خود را با خواندن چنان رساله هائی به هدر داد. در حالی که درست در همان دوران، کتابهای صمد بهرنگی و کتابهائی مثل مادر ماکسيم گورکی و پاشنه آهنین را اکثر جوانان با شور و شوق می خواندند. جوانان حتی در تاریکی شب با قائم کردن آن کتابها زیر پیراهن خود آنها را برای یکدیگر برده و توصیه میکردند که چنین کتابهائی است که به درد کار مبارزاتی می آید و باید آن ها را مطالعه کرد. اینها داستان نیست، واقعت های آندوره است که من و دوستانم و هزاران هزار مبارز در سراسر ایران با آنها روبرو بوده و خود تجربه کرده اند. قصدم از آوردن مثالهائی از تهران و شهرستان و ذکر فاکت های مشخص عینی نشان دادن واقعیت هائی است که در سراسر ایران همگان شاهد آن بودند و همچنین برملا کردن ادعای دروغ رهبری روحانیت بر مبارزات آن سالها میباشد.
واقعیت این است که در آن سالها قلب تپنده انقلاب نه در مساجد بلکه در کوچه و خیابانها بود و مردم کوچه و خيابان هم بيشتر از دانشگاهها الهام می گرفتند. آن دختران و پسران جوانی که در زد وخوردها دستان همدیگر را گرفته و بهم یاری میرساندند، آن مادران دردمندی که درهای خانه های خود را باز گذاشته و به مبارزین امکان مخفی شدن را می دادند، هرگز توسط آخوندها آموزش نديده و آموزش داده نمی شدند. جوانان و نو جوانانی که با سنگ در برابر مزدوران مسلح شاه مقاومت میکردند و گازهای اشک آور را قبل از انفجار برداشته و بسوی همان مزدوران پرتاب میکردند، نه در مساجد بلکه در مبارزات روزمره خود در کوچه و خیابانها آموزش می دیدند و راهنمای حرکت آنان نیز همانا مبارزات و روشهای مبارزه چريکهای فدائی و دیگرمبارزين مسلح در جامعه بود که امروز مزدوران جمهوری اسلامی بر آنها خط بطلان می کشند. اين را هم بايد اضافه کنم که من در آن دوره مارکسيست نبودم و باورهای مذهبی داشتم. بنابراین مشاهدات من در آن زمان که اکنون آنها را بازگو می کنم از زاويه نگاه يک فعال سیاسی مارکسیست در آن زمان نيست.
برای اينکه اين به اصطلاح رهبران را بهتر بشناسيم لازم است کمی بيشتر به آن زمان برگرديم و مثلاً اعتصابات و تظاهرات معلمان را در نظر بگیریم. در همان محل زندگیم شاهد بودم که رهبری آن مبارزات نه در دست آخوند ها و طرفداران خمينی بلکه در دست معلمهای مبازر بود. آنها همان معلمان مبارزی بودند که بعد از انقلاب، با روی کار آمدن رژیم ضد مردمی جمهوری اسلامی، از اداره آموزش و پرورش تصفیه و اخراج شدند. برعکس به چشم خود دیدم که معلمی که در آن زمان برخلاف آن معلمین مبارز، جرئت به خیابان آمدن را نداشت به سمت رئیس آموزش و پرورش منسوب شد. همینطور شاهد بودم که افراد لمپنی که در دوره شاه به آزار و اذیت مبارزین می پرداختند و برای باز داشتن آنها از مبارزه بر علیه شاه تهدید میکردند که آدرس خانه هایتان را به پلیس گزارش خواهیم داد، بعد با استقرار رژیم جمهوری اسلامی، در دم و دستگاه این رژیم صاحب مقام شده و این بار مبارزين آن زمان را بخاطر ضدیت با نظام ارتجاعی اسلامی تهدید کرده و مورد آزار قرار می دادند. این واقعیت ها خاص یک شهر نبوده بلکه عامیت داشته و واقعیتی است که در سراسر ایران تقریبا به یکسان در جلوی چشمان مردم بوقوع پیوسته است.
جالب است که کتاب وزارت اطلاعات برای جا انداختن تاريخ سازی جعلی خود با توسل به تحريف آشکار رويدادها و با رياکاری غير قابل انکار، در راستای همان خطی که به آن اشاره شد، مدعی شده است که در جريان قيام بهمن چريکهای فدائی جدا از توده ها در گوشه زمين چمن دانشگاه جمع شده بودند و شعار "ايران را سراسر سياهکل می کنيم " سر می دادند و گویا خمينی در آن زمان داشت انقلاب را رهبری می کرد. این ادعا نیز کاملاً مغایر با واقعیت است. اتفاقاً در در سال 57 توده ها نشان دادند که در تمام مدتی که چریکهای فدائی خلق به مبارزه مسلحانه با رژیم شاه برخاسته و از هیچ فداکاری در راه مبارزه با دشمنان مردم دریغ نمی کردند، چه عشق عظیمی نسبت به چریکها در دل آنها بود. در آن سال آنها به حمایت از سازمانی که خود را ادامه دهنده راه آن انقلابیون میخواند برخاستند و درست در روزهای 21 و 22 بهمن که دارو دسته خمينی برای جلوگیری از قیام توده ها در خيابانها فرياد می زدند که امام هنوز دستور جهاد نداده است، آنها به صورت تود ه وسیع هوادار چریکهای فدائی خلق به کمک همافران و مردم قیام کننده شتافته و خود بخشی از توده های قیام کننده شدند. با توجه به اين واقعيت که تنها دشمنان مردم آن را انکار می کنند، باید دید که به راستی در آن زمان چه کسانی در کنار مردم و چه کسانی جدا از آنها بودند؟ در مورد رهبری انقلاب توسط خمینی، این موضوع را هم باید گفت که عده ای آگاهانه يا نا آگاهانه بدون توجه به چگونگی به قدرت رسيدن خمينی و دارو دسته اش به صرف اينکه امپریالیستها کنترل ماشين دولتی جهت کنترل مردم را به دست آنها دادند، صرفاً با تکیه بر ظواهر امور در اواخر انقلاب توده ها، نتيجه می گيرند که گویا خمینی و دارو دسته اش انقلاب را رهبری کردند و يا با تکيه بر نتايج رسمی رفراندم کذائی پس از روی کار آمدن خمینی مدعی می شوند که گویا رژيم جمهوری اسلامی نتيجه خواست مردم و ثمره انقلاب آنها بوده است. ولی آنها بروی خود نمی آورند که رفراندوم مزبور با چه سرعتی وبا چه تقلباتی انجام گرفت. آیا آلترناتیو دیگری وجود داشت که مردم قدرت انتخاب داشته باشند؟ اساساً مسخره تر از این ممکن نبود که از توده هائی که برای سرنگونی رژیم شاه حتی از ریخته شدن خونشان نیز واهمه نداشتند، پرسیده شد که رژیم شاه و یا رژیم جمهوری اسلامی! کدام را می خواهید!؟ مردم ماهیت ضد خلقی رژیم شاه را می شناختند و به همین دلیل هم بپا خاسته و آن را سرنگون کرده بودند ولی هنوز نمی دانستند که جمهوری اسلامی از چه قماشی است و دارای چه ماهیتی است. تازه در همین چهار چوب هم آیا حق مساوی و زمان یکسان به نیروهای دیگر برای تبلیغ برنامه شان داده شد؟ آنها قبل از رای گیری هرگز به مردم نگفتند که در جمهوری اسلامی حجاب اجباری خواهد بود؟ نگفتند که زنان نصف انسان به حساب خواهند آمد؟ چند همسری و صیغه رواج خواهد داشت؟ دانشگاهها متعلق به دانشجویان حزب الهی خواهد شد؟ از مردم پنهان کردند که جمهوری اسلامی یعنی این که استادان و معلمان مبارز و انقلابی اخراج و فاسدین و فرصت طلبان صاحب اختیار خواهند بود؟ آيا اگر به نيرو های انقلابی امکان تبليغ اين واقعيتها را می دادند باز هم همان تعداد در آن رفراندوم شرکت می کردند؟ دست اندر کاران رژیم تازه استقرار یافته رأی مردم را به این دلیل می خواستند که بعداً همان را به عنوان چماق بر سر خود آنان بزنند و بگویند که در رفراندوم به جمهوری اسلامی رأی داده شده. امروز نیز ادعا های سخيف از آن گونه به این دلیل مطرح می شود که غصب قدرت از جانب آخوندها را قانونی جلوه دهند.
نکته ديگری که در مطالعه کتاب وزارت اطلاعات جلب توجه می کند اين امر است که نويسندگان کتاب می کوشند ضمن نادرست جلوه دادن تئوری راهنمای چريکهای فدائی، نظر خواننده را به سمت تحليل های بغايت غير واقعی و انحرافی حزب توده و گروه منشعب از سازمان در سال 55 که بعد به حزب توده پيوستند جلب نمايند. امری که يک بار ديگر بروشنی نشان می دهد دشمن مردم، از چه نيرو ها و نظراتی وحشت داشته و وجود چه نيرو ها و تحليل هائی را در جهت حفظ سلطه خود می بیند. البته وقتيکه امثال فرخ نگهدار ها چنین وانمود میکنند که مبارزه مسلحانه مشکل اساسی و ایدئولوژیکی آنها بوده و با پشت کردن به آن و رد گذشته ای که بر اساس آن شکل گرفت می بایست با جمهوری اسلامی همراه باشند، اين تلاش وزارت اطلاعات قابل فهم است. آنها به اين ترتيب اعمال ارتجاعی و نوکرمنشانه خود در دفاع از رژيم جنايت کار جمهوری اسلامی را توجيه می کنند. مثل اينکه اگر کسی دست به مبارزه مسلحانه نزند میبایست با نوکران امپریالسیم یعنی با عمامه داران خونخوار سازش کند. این نظریه آنقدر بی پایه و کودکانه است که جز خود این نوکران سرمایه و همکاران جمهوری اسلامی کس دیگری را فریب نمیدهد. بسیاری از مبارزین جان باخته در پیکار با دشمن دست به سلاح نبرده بودند، در حالی که زمانی که به چنگال جنایتکاران جمهوری اسلامی افتادند نیز به هیچ وجه خود فروشی پیشه نکرده و حماسه هائی از مقاومت و شهامت از خود بر جای گذاشتند. آیا همه جوانان پر شوری که در سال های 60 دسته دسته با اتهامات بی اساس و یا با عنوان های بسیار ابتدائی از قبیل تماس با فرد فعال سیاسی و یا دوستی و همسایگی با آنها و حتی خواندن یک نشریه و اطلاعیه ، دستگیر، شکنجه و نهایتا اعدام شدند، مبارزه مسلحانه میکردند؟ بسیاری از مبارزینی که پس از روی کار آمدن رژیم جمهوری اسلامی بر علیه آن مبارزه کردند اتفاقاً مبارزه مسلحانه بر علیه این رژیم را رد نموده و معتقد به شیوه های مسالمت آمیز مبارزه بودند ولی همین ها مقاومتها و مبارزات پر شوری در برابر همین جلادان اسلامی از خودشان نشان دادند. اين امر نشان می دهد که اختلاف نظربر سر اینکه شرایط سیاسی و اقتصادی جامعه چیست و اشکال مبارزه برای رسیدن به آزادی و سوسییالیسم چه باید باشد، نمیتواند فرد و یا جریانی را از صف انقلاب به صف ارتجاع و قصابان جمهوری اسلامی سوق دهد. فرخ نگهدار خائن در مطلبی که در تائيد اين کتاب يعنی در تائيد لجن پراکنی های وزارات اطلاعات بر عليه چريکهای فدائی نوشته از فرصت استفاده کرده واز آشنائی خود با رفیق کبیری همچون حمید اشرف دم زده است و از این طریق خواسته است برای خود اعتباری کسب نماید. غافل از این که اگر حمید اشرف قهرمان سازش ناپذیر مبارزه بر علیه استعمار و استبداد بوده است، فرخ نگهدار یکی از مرتعجعترین و کثیف ترین چهره خیانت و خود فروشی در تاریخ مبارزاتی چند دهه اخیر بشمار میرود. آشنائی با این یا آن انقلابی، هم مدرسه ای و هم محلی بودن با انقلابيون به هيچ وجه نمیتواند چهره سياه کسی را سفيد نمايد. انقلابیون فدائی آمالشان محو استبداد واستثمار و بیعدالیتی های اجتماعی بود. آن مبارزین، از پاکترین و فداکارترین فرزندان خلقهای ایران بودند و شکی نمی تواند باشد که شناخت زندگی و تلاش آن انقلابیون پر شور و درک اهداف آنان، نیرو و پتانسیل بیشتری به مبارزین و مردم ایران که خواهان سرنگونی رژيم ضد مردمی جمهوری اسلامی هستند خواهد بخشید. بنابراین قابل فهم است که چرا آنها مورد نفرت جمهوری سیاه آخوندی و نوکران ریز و درشتشان قرار دارند و چرا تا این حد بر علیه آنها تبلیغ می شود.
در نبود هیچگونه آزادی برای گفتارو بيان حقیقت، تلاش جمهوری اسلامی بر آنست که با تبلیغ و ترویج نظرات و اندیشه های مسموم، کاری کند که آرمان و راه چریکهای فدائی خلق مورد تردید جوانان و مبارزین ایران قرار گیرد. کتاب منتشره از طرف وزارت اطلاعات در مورد چریکهای فدائی خلق نیز به این منظور نوشته شده است. البته بنظر من امکان تاثیر گذاری این تبلیغات واهی و دروغ پردازیها همیشه در قشرهائی از جامعه وجود دارد. برای همین نیز تلاش در راه خنثی کردن این تبلیغات زهر آگین را باید دو چندان نمود. هرچند درعین حال شدیداً اعتقاد دارم که مردم ایران هوشیارتر از آن هستند که دشمن فکر می کند. توده های ما با کسب تجربیات فراوان در سه دهه اخیر، کتاب دشمن برای تحریف تاریخ را بر خلاف هدف مرتجعین به وسيله ای برای کسب تجربیات فراوان از آن دوره تبدیل خواهند کرد. مردم ایران هر روزه با نظام سفاک حاکم روبرو هستند و هیچ انسان شریفی از رذالت و پستی حکومتیان در جامعه ما در امان نیست و بواقع اعتبار جمهوری اسلامی با همه دست اندرکارانش تا آنجا آلوده است که هیچکس نمیتواند به تبلیغات زشت آنها باور بکند و یا آنچه آنها عرضه کرده اند را واقعی بپندارد. این را دیگر امروز مردم ما می دانند که نیروهای انقلابی و رزمندگان مسلح در دهه پنجاه ، در راه رسیدن به آزادی تا چه حد از خودگذشتگی نشان داده و با مبارزات و مقاومت های خود چه عظمت و شکوه مبارزاتی را به منصه ظهور رسانده اند.
با گذشت زمان طولانی از سلطه جمهوری اسلامی در جامعه ما، ماشين تبليغاتی اين رژيم جنايتکار با هدف تاثیر گذاری بر نسلهای بعد از قیام 57، با بوقلمون صفتی و نیرنگ بر آنست که مبارزات مردم ایران را از همان ابتدا به رهبری آخوندها جلوه دهد. آنها مبارزات و جانفشانی های بهترین و آزاده ترین فرزندان خلقهای ایران را بر علیه رژیم شاه برای نابودی نظام ظالمانه سرمایه داری وابسته و قطع چپاول امپریالیستی نفی کرده و آغاز آن مبارزات که به انقلاب 1357 انجاميد را از سال 1342 به رهبری خمینی جا می زنند. اما واقعيت اين است که بعد از اينکه خمینی به خاطر مخالفت اش با بخشی از رفرمهای رژيم شاه (البته با نگرشی ارتجاعی) تبعيد شد، او ديگر حضور محسوسی در رويداد های سياسی کشور نداشت. پس از شکست مبارزات مردم در خرداد 1342، بخشی از کمونیست های ایران که بعداً چریکهای فدائی خلق را بنیان نهادند، به تحلیل شرایط و اهداف رفرمیستی برنامه های شاه پرداخته و با درس گیری از شکست ها و پیروزیها و بکارگیری علم مبارزه، به ضرورت مبارزه قهر آمیز برای نابودی کلیت نظام حاکم و قطع سلطه امپریالیستی در ایران رسیده و توانستند در یکی از تاریکترین دوران های تاریخ ایران، با سازماندهی نيروهای انقلابی، جنبش مسلحانه را آغاز نمایند. بر این اساس، با رستاخيز سياهکل اين چريکهای فدائی و بعد هم مجاهدين بودند که بار اصلی مبارزه را بر دوش کشيدند. در واقع این مبارزه کمونیستها و مبارزین ملی و ضد امپریالیست بود که مبارزه را در جامعه پیش می برد، در حالی که خمينی و روحانيت که بعداً با خیزش توده ها بر موج مبارزه سوار شدند، خود نقش خاصی در کشاندن توده ها به صحنه مبارزه ایفا نکرده بودند.
در دوران پر تلاطم سالهای57-56 آنانی که در آن مبارزات شرکت فعال داشته و در آن روزهای سیاه در برابر یکی از خونخوارترین و فاسدترین نظام های ديکتاتوری قد بر افرشته و فریاد آزادی سر میدادند، به خاطر دارند که هزاران هزار مبارز با الهام از پیشاهنگان مسلح خود و همانند آنان جان بر کف هر روزه بر علیه استعمار و استثمار و برای نابودی بی عدالتیهای اجتماعی مبارزه میکردند. شعارهای مرگ بر شاه، مرگ بر آمریکا بر در و دیوارهای سراسر ایران با جانفشانیهای جوانانی نقش می بست که هر دم در معرض گلوله و حملات وحشیانه ارتش و پلیس قرار داشتند. اگر تاریخ را واقعیت های روزمره مبارزات مردم و نه ادعاهای دروغین بدانيم، آنگاه بطور مشخص خواهیم دید که این مردم برای نابودی نظام اقتصادی- اجتماعی حاکم بر جامعه بپا خاسته و بر علیه فساد اداری، بیکاری ، بیخانمانی، تحقیر ملی، فقر فراگیر اجتماعی و نبود هیچگونه آزادیهای سیاسی مبارزه میکردند. اتفاقاً در این پروسه، خمينی و دارو دسته اش جز خود فروشی شان به قدرتهای امپرياليستی برای به انحراف کشاندن مبارزات توده ها در سالهای 56 و 57 نقش دیگری نداشتند. برخلاف تاريخ سازی جعلی ماشين تبليغاتی جمهوری اسلامی و بر عکس ادعا های سخيف آنان، خلقهای مبارز ایران بخاطر اسلام بپا نخاسته بودند. آخرمگر اسلام مورد نظر اين دارو دسته در نظام شاه زیر ضرب قرار داشت؟ اگر امپریالیستها در اوج گسترش مبارزات توده ها، از خمینی قدرتی ساخته و از طریق او توانستند توده ها را فریب دهند، این به هیچوجه ماهیت مبارزات توده ها که برعلیه شاه و اربابان امپریالیستش بود را تغییر نمی دهد. اگر آنهمه جانفشانی و تلاش مردم، آنگونه که جمهوری اسلامی و خائنین به خلق مثل فرخ نگهدار مدعی اند برای اسلام و به مسند نشاندن خلیفه نوظهور صورت می گرفت، پس چه نیازی بود که رژیم جدید به محض سرکار آمدن، دستگیری، شکنجه و کشتار هزاران آزاده و مبارز را در دستور خود قرار داد و خون جوانان و حتی کودکانی که شعار مرگ بر امپریالیسم سر میدادند را بر زمین ریخت ؟ اگر مردم به خاطر اسلام مبارزه کرده و گویا خمینی هم رهبر مبارزات آنان بود، پس چرا این رژیم با زور اسلحه و با تهدید و ارعاب سعی می کرد درادارات و دبستانها و مراکز دولتی و غیر دولتی نماز اجباری را رواج دهد؟ و چرا با مقاومت و حتی تمسخر مردم و جوانان و نوجوانان روبرو شده و بالاخره هم نتوانست آن را به مردم ما تحمیل نماید؟ چرا حجاب اجباری را با شیادی تمام بر زنان مبارز ایران تحمیل کرده و میکنند؟ اسید پاشی و حمله های فیزیکی اوباشان و لمپن های جمهوری اسلامی به خاطر چه بود که هنوز هم ادامه دارد؟ اگر ادعای حکومتیان و خائنینی چون فرخ نگهدار پذیرفته شود که گویا مردم تحت رهبری خمینی و روحانیت و به خاطر برآورده کردن اهداف و خواستهای آنان به آنهمه جانفشانی دست زدند، پس مقاومت و مبارزه توده ای در تمام دوران به قدرت رسیدن دارو دسته خمینی که همچنان ادامه دارد، چگونه قابل توضیح است. همه می دانند که خمینی قبل از روی کار آمدن، به خاطر این که بتواند مردم را به طرف خود بکشاند، حرفهائی می زد و قول هائی به مردم می داد که مغایر با آن چیزی بود که مردم ایران بعد از جلوس به قدرت از او دیدند. او قول داده بود که حجاب اجباری نخواهد بود و آخوندها هیج مقام دولتی و سیاسی نخواهند داشت و قولهای دیگری از این قبیل می داد که مردم ایران با آن آشنا هستند و فراموش نخواهند کرد.
امروز تنها کسانی می توانند بر تاريخ سازی جمهوری اسلامی صحه بگذارند که با ساز رژیم می رقصند. چنین کاری از کسانی همچون فرخ نگهدار با سابقه طولانی خیانت بر علیه مردم و مبارزین ایران جای تعجب نیست. برای آنهائی که فکر می کنند خيانت امثال فرخ نگهدار صرفا به سالهای آغاز به قدرت رسيدن خمينی محدود می شود، لازم است که به شيوه برخورد اين فرد و امثال وی با همين کتاب اخير وزارت اطلاعات(چريکهای فدائی خلق از نخستين کنش ها تا بهمن 1357) توجه کنند تا ببينند که وی ضمن تأیید ادعای نویسنده اطلاعاتی مبنی بر رهبری کردن انقلاب توسط خمینی و روحانیت، حتی مدعی شده است که اين امر پیش بینی هم شده بود! اما رهبری آخوندها در مبارزات سالهای 57-56،دروغی بيش نيست. کدام رهبری؟ هزاران هزار مبارزی که در آن دوره در کوچه ها و خیابانها در سراسر ایران مبارزه میکردند و هر روزه با ارتش و پلیس به زد و خورد میپرداختند، خیلی خوب می دانند و شاهدند که تا مقاطع آخر جنبش، نه ملاها نقشی در چنین مبارزه ای داشتند و نه از خمینی خبری بود که آن مبارزات را رهبری کند. در تمام آن دوران ملاها شاید بعضا در مساجدی، در روضه خوانیها حرفهائی برعلیه شاه می پراندند ولی کجا آنها و یا شخص خمینی بطور برجسته در جنبش حضور داشته و گویا تازه نقش فکری و رهبری کننده در مبارزات مردم را هم داشتند؟ در آن مقطع که هر روز تظاهرات و اعتراضات بر علیه رژيم سلطنتی از سوی مردم مبارز انجام میگرفت و من خود نیز در شهرستان محل زندگیم در جریان آن قرار داشتم، هیچ نقشی از روحانیت در آن مبارزات نديدم و اساسا وجود نداشت تا دیده شود. تمام مردمی که در آن زمان در جنبش شرکت داشتند، براین موضوع کاملاً واقف هستند که نام خمینی تنها در مقاطعی که رسانه های کشورهای امپریالیستی در اختیار او و دار و دسته اش قرار گرفت، مطرح شد. اتفاقاً درست در زمانی که از خمینی رهبری ساخته شد، در شهرستان محل زندگی من، فردی بنام ارومیان که در ميان آخوندها برو بيائی داشت و اکنون هم عضو مجلس خبرگان می باشد، قد علم کرد. اما قبل از آن، در شرایطی که ارتش تمامی خیابانها را قرق و با تانک و نیروهای نظامی از مجسمه شاه در مرکز شهر محافظت میکرد، در آن روزهای پر ازترس و وحشت که جوانان و نوجوانان به اعتراضات خود ادامه میدادند و با فرياد مرگ بر شاه شهر را به لرزه انداخته بودند، همان آخوند ارومیان داد میزد که نگوئید مرگ بر شاه و به هر صورتی که می توانست مردم را از مبارزه باز می داشت. امام جمعه همان شهر نیز در چنين شرايطی تنها به ایفای نقش مذهبی خود در تخدیر افکار مردم می پرداخت و در روضه خوانی خود از قدرت خدا سخن می گفت، آنهم با اراجیفی از این قبیل که خدا اگر به شتر بال میداد، بام خانه های مردم بر سرشان خراب میشد. آيا آخوندها با اين اراجيف داشتند انقلاب را رهبری می کردند؟ ملاهائی از این قبیل بعد از سقوط رژیم شاه، "انقلابی" شدند و در دستگاه جمهوری اسلامی صاحب مقامی شده و در رأس کارها قرار گرفتند و ديديم که چه بر سر انقلاب مردم آوردند. همان آخوند ارومیان که از او در بالا نام بردم، امروز با چندین همسر، آنگونه که زبان زد مردم است حتی در قاچاق زنان و دختران جوان به کشورهای عربی هم دست دارد. اين نمونه ای از ماهيت ملا هائی است که انقلاب مردم ایران را ملا خور کردند. البته در مورد واقعیت آخوندهای مرتجعی که در زمان رژیم شاه مدح آن رژیم را می گفتند و پس از انقلاب در رژیم جمهوری اسلامی، امور بسیاری از کارهای دولتی را در دست خود گرفتند، بسیار می توان گفت. این خاطره نیز گفتنی است که در آن روزهای سیاه سلطه ديکتاتوری شاه، شبی در تهران به مسجدی در خیابان آذربایحان رفته بودم. آخوند مسجد بعد از روضه خوانی در مورد انتخاب اسم برای فرزندان حرف میزد و توصیه می کرد که مثلا از اسم رستم استفاده نشود تا بچه ها همیشه خجل نباشند. او در رابطه با شرایط خونبار آندوره تنها اظهار داشت که : "هر که خر باشد ما پالانش هستیم". آيا به اين می گويند رهبری؟ در یکی از شبهای سرد وغمبار آندوره در تهران در مسجد امیر آباد نیز حضور داشتم. در آنجا رساله خمینی را میفروختند که من نیز آن را خریده و به همراه تنی چند از نزدیکان به خانه یکی از دوستان رفتیم تا آن رساله را بخوانيم. انتظار ما آن بود که با خواندن آن رساله بر آگاهی انقلابی ما افزوده شده و وظایف مبارزاتیمان را در آن دوره خونبار بهتر بشناسیم. اما بر خلاف این انتظار، آنشب هر چه رساله را ورق زدیم موردی نیافتیم که به درد مبارزات آندوره بخورد. به همين دليل هم تمامی دوستان توصیه کردند که نباید وقت خود را با خواندن چنان رساله هائی به هدر داد. در حالی که درست در همان دوران، کتابهای صمد بهرنگی و کتابهائی مثل مادر ماکسيم گورکی و پاشنه آهنین را اکثر جوانان با شور و شوق می خواندند. جوانان حتی در تاریکی شب با قائم کردن آن کتابها زیر پیراهن خود آنها را برای یکدیگر برده و توصیه میکردند که چنین کتابهائی است که به درد کار مبارزاتی می آید و باید آن ها را مطالعه کرد. اینها داستان نیست، واقعت های آندوره است که من و دوستانم و هزاران هزار مبارز در سراسر ایران با آنها روبرو بوده و خود تجربه کرده اند. قصدم از آوردن مثالهائی از تهران و شهرستان و ذکر فاکت های مشخص عینی نشان دادن واقعیت هائی است که در سراسر ایران همگان شاهد آن بودند و همچنین برملا کردن ادعای دروغ رهبری روحانیت بر مبارزات آن سالها میباشد.
واقعیت این است که در آن سالها قلب تپنده انقلاب نه در مساجد بلکه در کوچه و خیابانها بود و مردم کوچه و خيابان هم بيشتر از دانشگاهها الهام می گرفتند. آن دختران و پسران جوانی که در زد وخوردها دستان همدیگر را گرفته و بهم یاری میرساندند، آن مادران دردمندی که درهای خانه های خود را باز گذاشته و به مبارزین امکان مخفی شدن را می دادند، هرگز توسط آخوندها آموزش نديده و آموزش داده نمی شدند. جوانان و نو جوانانی که با سنگ در برابر مزدوران مسلح شاه مقاومت میکردند و گازهای اشک آور را قبل از انفجار برداشته و بسوی همان مزدوران پرتاب میکردند، نه در مساجد بلکه در مبارزات روزمره خود در کوچه و خیابانها آموزش می دیدند و راهنمای حرکت آنان نیز همانا مبارزات و روشهای مبارزه چريکهای فدائی و دیگرمبارزين مسلح در جامعه بود که امروز مزدوران جمهوری اسلامی بر آنها خط بطلان می کشند. اين را هم بايد اضافه کنم که من در آن دوره مارکسيست نبودم و باورهای مذهبی داشتم. بنابراین مشاهدات من در آن زمان که اکنون آنها را بازگو می کنم از زاويه نگاه يک فعال سیاسی مارکسیست در آن زمان نيست.
برای اينکه اين به اصطلاح رهبران را بهتر بشناسيم لازم است کمی بيشتر به آن زمان برگرديم و مثلاً اعتصابات و تظاهرات معلمان را در نظر بگیریم. در همان محل زندگیم شاهد بودم که رهبری آن مبارزات نه در دست آخوند ها و طرفداران خمينی بلکه در دست معلمهای مبازر بود. آنها همان معلمان مبارزی بودند که بعد از انقلاب، با روی کار آمدن رژیم ضد مردمی جمهوری اسلامی، از اداره آموزش و پرورش تصفیه و اخراج شدند. برعکس به چشم خود دیدم که معلمی که در آن زمان برخلاف آن معلمین مبارز، جرئت به خیابان آمدن را نداشت به سمت رئیس آموزش و پرورش منسوب شد. همینطور شاهد بودم که افراد لمپنی که در دوره شاه به آزار و اذیت مبارزین می پرداختند و برای باز داشتن آنها از مبارزه بر علیه شاه تهدید میکردند که آدرس خانه هایتان را به پلیس گزارش خواهیم داد، بعد با استقرار رژیم جمهوری اسلامی، در دم و دستگاه این رژیم صاحب مقام شده و این بار مبارزين آن زمان را بخاطر ضدیت با نظام ارتجاعی اسلامی تهدید کرده و مورد آزار قرار می دادند. این واقعیت ها خاص یک شهر نبوده بلکه عامیت داشته و واقعیتی است که در سراسر ایران تقریبا به یکسان در جلوی چشمان مردم بوقوع پیوسته است.
جالب است که کتاب وزارت اطلاعات برای جا انداختن تاريخ سازی جعلی خود با توسل به تحريف آشکار رويدادها و با رياکاری غير قابل انکار، در راستای همان خطی که به آن اشاره شد، مدعی شده است که در جريان قيام بهمن چريکهای فدائی جدا از توده ها در گوشه زمين چمن دانشگاه جمع شده بودند و شعار "ايران را سراسر سياهکل می کنيم " سر می دادند و گویا خمينی در آن زمان داشت انقلاب را رهبری می کرد. این ادعا نیز کاملاً مغایر با واقعیت است. اتفاقاً در در سال 57 توده ها نشان دادند که در تمام مدتی که چریکهای فدائی خلق به مبارزه مسلحانه با رژیم شاه برخاسته و از هیچ فداکاری در راه مبارزه با دشمنان مردم دریغ نمی کردند، چه عشق عظیمی نسبت به چریکها در دل آنها بود. در آن سال آنها به حمایت از سازمانی که خود را ادامه دهنده راه آن انقلابیون میخواند برخاستند و درست در روزهای 21 و 22 بهمن که دارو دسته خمينی برای جلوگیری از قیام توده ها در خيابانها فرياد می زدند که امام هنوز دستور جهاد نداده است، آنها به صورت تود ه وسیع هوادار چریکهای فدائی خلق به کمک همافران و مردم قیام کننده شتافته و خود بخشی از توده های قیام کننده شدند. با توجه به اين واقعيت که تنها دشمنان مردم آن را انکار می کنند، باید دید که به راستی در آن زمان چه کسانی در کنار مردم و چه کسانی جدا از آنها بودند؟ در مورد رهبری انقلاب توسط خمینی، این موضوع را هم باید گفت که عده ای آگاهانه يا نا آگاهانه بدون توجه به چگونگی به قدرت رسيدن خمينی و دارو دسته اش به صرف اينکه امپریالیستها کنترل ماشين دولتی جهت کنترل مردم را به دست آنها دادند، صرفاً با تکیه بر ظواهر امور در اواخر انقلاب توده ها، نتيجه می گيرند که گویا خمینی و دارو دسته اش انقلاب را رهبری کردند و يا با تکيه بر نتايج رسمی رفراندم کذائی پس از روی کار آمدن خمینی مدعی می شوند که گویا رژيم جمهوری اسلامی نتيجه خواست مردم و ثمره انقلاب آنها بوده است. ولی آنها بروی خود نمی آورند که رفراندوم مزبور با چه سرعتی وبا چه تقلباتی انجام گرفت. آیا آلترناتیو دیگری وجود داشت که مردم قدرت انتخاب داشته باشند؟ اساساً مسخره تر از این ممکن نبود که از توده هائی که برای سرنگونی رژیم شاه حتی از ریخته شدن خونشان نیز واهمه نداشتند، پرسیده شد که رژیم شاه و یا رژیم جمهوری اسلامی! کدام را می خواهید!؟ مردم ماهیت ضد خلقی رژیم شاه را می شناختند و به همین دلیل هم بپا خاسته و آن را سرنگون کرده بودند ولی هنوز نمی دانستند که جمهوری اسلامی از چه قماشی است و دارای چه ماهیتی است. تازه در همین چهار چوب هم آیا حق مساوی و زمان یکسان به نیروهای دیگر برای تبلیغ برنامه شان داده شد؟ آنها قبل از رای گیری هرگز به مردم نگفتند که در جمهوری اسلامی حجاب اجباری خواهد بود؟ نگفتند که زنان نصف انسان به حساب خواهند آمد؟ چند همسری و صیغه رواج خواهد داشت؟ دانشگاهها متعلق به دانشجویان حزب الهی خواهد شد؟ از مردم پنهان کردند که جمهوری اسلامی یعنی این که استادان و معلمان مبارز و انقلابی اخراج و فاسدین و فرصت طلبان صاحب اختیار خواهند بود؟ آيا اگر به نيرو های انقلابی امکان تبليغ اين واقعيتها را می دادند باز هم همان تعداد در آن رفراندوم شرکت می کردند؟ دست اندر کاران رژیم تازه استقرار یافته رأی مردم را به این دلیل می خواستند که بعداً همان را به عنوان چماق بر سر خود آنان بزنند و بگویند که در رفراندوم به جمهوری اسلامی رأی داده شده. امروز نیز ادعا های سخيف از آن گونه به این دلیل مطرح می شود که غصب قدرت از جانب آخوندها را قانونی جلوه دهند.
نکته ديگری که در مطالعه کتاب وزارت اطلاعات جلب توجه می کند اين امر است که نويسندگان کتاب می کوشند ضمن نادرست جلوه دادن تئوری راهنمای چريکهای فدائی، نظر خواننده را به سمت تحليل های بغايت غير واقعی و انحرافی حزب توده و گروه منشعب از سازمان در سال 55 که بعد به حزب توده پيوستند جلب نمايند. امری که يک بار ديگر بروشنی نشان می دهد دشمن مردم، از چه نيرو ها و نظراتی وحشت داشته و وجود چه نيرو ها و تحليل هائی را در جهت حفظ سلطه خود می بیند. البته وقتيکه امثال فرخ نگهدار ها چنین وانمود میکنند که مبارزه مسلحانه مشکل اساسی و ایدئولوژیکی آنها بوده و با پشت کردن به آن و رد گذشته ای که بر اساس آن شکل گرفت می بایست با جمهوری اسلامی همراه باشند، اين تلاش وزارت اطلاعات قابل فهم است. آنها به اين ترتيب اعمال ارتجاعی و نوکرمنشانه خود در دفاع از رژيم جنايت کار جمهوری اسلامی را توجيه می کنند. مثل اينکه اگر کسی دست به مبارزه مسلحانه نزند میبایست با نوکران امپریالسیم یعنی با عمامه داران خونخوار سازش کند. این نظریه آنقدر بی پایه و کودکانه است که جز خود این نوکران سرمایه و همکاران جمهوری اسلامی کس دیگری را فریب نمیدهد. بسیاری از مبارزین جان باخته در پیکار با دشمن دست به سلاح نبرده بودند، در حالی که زمانی که به چنگال جنایتکاران جمهوری اسلامی افتادند نیز به هیچ وجه خود فروشی پیشه نکرده و حماسه هائی از مقاومت و شهامت از خود بر جای گذاشتند. آیا همه جوانان پر شوری که در سال های 60 دسته دسته با اتهامات بی اساس و یا با عنوان های بسیار ابتدائی از قبیل تماس با فرد فعال سیاسی و یا دوستی و همسایگی با آنها و حتی خواندن یک نشریه و اطلاعیه ، دستگیر، شکنجه و نهایتا اعدام شدند، مبارزه مسلحانه میکردند؟ بسیاری از مبارزینی که پس از روی کار آمدن رژیم جمهوری اسلامی بر علیه آن مبارزه کردند اتفاقاً مبارزه مسلحانه بر علیه این رژیم را رد نموده و معتقد به شیوه های مسالمت آمیز مبارزه بودند ولی همین ها مقاومتها و مبارزات پر شوری در برابر همین جلادان اسلامی از خودشان نشان دادند. اين امر نشان می دهد که اختلاف نظربر سر اینکه شرایط سیاسی و اقتصادی جامعه چیست و اشکال مبارزه برای رسیدن به آزادی و سوسییالیسم چه باید باشد، نمیتواند فرد و یا جریانی را از صف انقلاب به صف ارتجاع و قصابان جمهوری اسلامی سوق دهد. فرخ نگهدار خائن در مطلبی که در تائيد اين کتاب يعنی در تائيد لجن پراکنی های وزارات اطلاعات بر عليه چريکهای فدائی نوشته از فرصت استفاده کرده واز آشنائی خود با رفیق کبیری همچون حمید اشرف دم زده است و از این طریق خواسته است برای خود اعتباری کسب نماید. غافل از این که اگر حمید اشرف قهرمان سازش ناپذیر مبارزه بر علیه استعمار و استبداد بوده است، فرخ نگهدار یکی از مرتعجعترین و کثیف ترین چهره خیانت و خود فروشی در تاریخ مبارزاتی چند دهه اخیر بشمار میرود. آشنائی با این یا آن انقلابی، هم مدرسه ای و هم محلی بودن با انقلابيون به هيچ وجه نمیتواند چهره سياه کسی را سفيد نمايد. انقلابیون فدائی آمالشان محو استبداد واستثمار و بیعدالیتی های اجتماعی بود. آن مبارزین، از پاکترین و فداکارترین فرزندان خلقهای ایران بودند و شکی نمی تواند باشد که شناخت زندگی و تلاش آن انقلابیون پر شور و درک اهداف آنان، نیرو و پتانسیل بیشتری به مبارزین و مردم ایران که خواهان سرنگونی رژيم ضد مردمی جمهوری اسلامی هستند خواهد بخشید. بنابراین قابل فهم است که چرا آنها مورد نفرت جمهوری سیاه آخوندی و نوکران ریز و درشتشان قرار دارند و چرا تا این حد بر علیه آنها تبلیغ می شود.
در نبود هیچگونه آزادی برای گفتارو بيان حقیقت، تلاش جمهوری اسلامی بر آنست که با تبلیغ و ترویج نظرات و اندیشه های مسموم، کاری کند که آرمان و راه چریکهای فدائی خلق مورد تردید جوانان و مبارزین ایران قرار گیرد. کتاب منتشره از طرف وزارت اطلاعات در مورد چریکهای فدائی خلق نیز به این منظور نوشته شده است. البته بنظر من امکان تاثیر گذاری این تبلیغات واهی و دروغ پردازیها همیشه در قشرهائی از جامعه وجود دارد. برای همین نیز تلاش در راه خنثی کردن این تبلیغات زهر آگین را باید دو چندان نمود. هرچند درعین حال شدیداً اعتقاد دارم که مردم ایران هوشیارتر از آن هستند که دشمن فکر می کند. توده های ما با کسب تجربیات فراوان در سه دهه اخیر، کتاب دشمن برای تحریف تاریخ را بر خلاف هدف مرتجعین به وسيله ای برای کسب تجربیات فراوان از آن دوره تبدیل خواهند کرد. مردم ایران هر روزه با نظام سفاک حاکم روبرو هستند و هیچ انسان شریفی از رذالت و پستی حکومتیان در جامعه ما در امان نیست و بواقع اعتبار جمهوری اسلامی با همه دست اندرکارانش تا آنجا آلوده است که هیچکس نمیتواند به تبلیغات زشت آنها باور بکند و یا آنچه آنها عرضه کرده اند را واقعی بپندارد. این را دیگر امروز مردم ما می دانند که نیروهای انقلابی و رزمندگان مسلح در دهه پنجاه ، در راه رسیدن به آزادی تا چه حد از خودگذشتگی نشان داده و با مبارزات و مقاومت های خود چه عظمت و شکوه مبارزاتی را به منصه ظهور رسانده اند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر